عباس عبدی پس از اعلام نتایج انتخابات ریاست جمهوری خرداد هشتاد و هشت: «کیفیت رأی کسی که انتخاب شده، هم به لحاظ افراد رأی‏‌دهنده که کیفیت اجتماعی-‏ اقتصادی‏شان پایین‌‏تر است  و هم به لحاظ انگیزه‌‏ها و دفاع از آن رأی که غالب آنان کم ‏انگیزه و منفعل هستند، با رأی طرف مقابل متفاوت است. ر‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏أی‏‌دهندگان به طرف مقابل و یا ۱۳ میلیونی که آنان می‏‌گویند، هم انگیزه‏ خیلی بیش‌تری دارند و هم به لحاظ کیفیت و سطح اجتماعی بالاتر هستند. این تفاوت را هم باید به طور جدی لحاظ کنند و فقط به عدد نگاه نکنند مثلاً  در امریکا کیفیت این دو رأی مساوی‌‏اند. یک اکثریت وجود دارد و در کنار آن یک اقلیت.  اما اگر در جایی [ایران] فردی ۶۰درصد آرا را بیاورد و آن که ۴۰درصد رأی را آورده است، ۴۰درصد رأی خود را از اقشار تحصیل‏‌کرده، فعال و از طبقه‏‌ای که اساساً مدیریت اجتماع بیش‌تر در دست آنان است  داشته باشد، آن که انتخاب شده است، نمی‏‌تواند بگوید: من ۶۰ هستم و تو ۴۰؛ پس من پیروز شدم.»

تارنگاشت عدالت – دورۀ سوم

منبع: دمکراسی مردم
نویسنده: پرابیر پورکایاستا
۳۱ ژوئیه ۲۰۲۲

دویست سال انقلاب توارث (ژنتیک) مندل و مبارزه با نژادپرستی علمی

 

در ژوئیه امسال، جهان دویستمین سالگرد تولد گرگور مندل را، که به طور گسترده به عنوان پدر علم توارث پذیرفته شده است، جشن می‌گیرد. آزمایش‌های او با نخود [فرنگی] که در سال ۱۸۶۶، با عنوان «آزمایش های هیبریداسیون گیاهان» منتشر شد، مشخصه‌های غالب و نهفته را شناسایی کرد و مشخص نمود که مشخصه‌های نهفته، چگونه و به چه نسبت دوباره در نسل‌های آینده ظاهر می‌شوند. با این وجود، تا زمانی که سه زیست‌شناس دیگر در سال ۱۹۰۰ کار او را تکرار کردند، یافته‌های او ناشناخته ماند و نادیده گرفته شد.*

گرچه کار مندل در توارث مدرن نقش محوری دارد، و استفاده او از روش‌های تجربی و مشاهدات یک الگو برای علم است، اما جنبه تاریکی را نیز که توارث با آن پیوند ناگسستنی دارد، یعنی اصلاح‌نژاد (Eugenics) و نژادپرستی، را آغاز می‌کند. اما اصلاح‌نژاد بسیار فراتر از «علم» نژاد بود. از اصلاح‌نژاد هم‌چنین در استدلال برای برتری نخبگان، نژادهای مسلط، و در هند، در توجیه «علمی» برای نظام کاست استفاده می‌شد.

کسانی که معتقدند اصلاح‌نژاد یک انحراف موقت در علم بود و با آلمان نازی از بین رفت، متعجب خواهندشد که بدانند حتا مؤسسات و مجلات بزرگی که اصلاح‌نژاد را در نام خود داشتند، فقط با تغییر نام، به کار خود ادامه داده‌اند. «سالنامه اصلاح‌نژاد» (Annals of Eugenic) «سالنامه توارث انسانی» (Annals of Human Genetics) شد؛ مجله «بررسی اصلاح‌نژاد» (Eugenetic Review) به «ژورنال زیست‌شناسی اجتماعی» (Journal of Biosocial Science) تغییر نام یافت و مؤسسه‌ای که «سالنامه اصلاح‌نژاد» را منتشر می‌کرد نام خود را از «انجمن اصلاح‌نژاد» (Journal of Biosocial Science) به «مؤسسه گالتون» (Galton Institute) تغییر داد. تعدادی از دانشکده‌‌ها در دانشگاه‌های بزرگ، که قبلاً «دانشکده اصلاح‌نژاد» نامیده می‌شدند، به «دانشکده توارث انسانی» یا «زیست‌شناسی اجتماعی» تغییر نام یافتند.

ظاهراً همه آن‌ها از گذشته اصلاح‌نژادی خود دست برداشته‌اند ، اما تکرار دوباره بحث‌های نژاد و بهرۀ هوشی (IQ)، زیست‌شناسی اجتماعی، نظریه جایگزینی سفیدپوستان و ظهور ناسیونالیسم سفیدپوستان، همه نشانگر این است که تئوری‌های اصلاح‌نژاد همگی بسیار زنده‌اند. در هند، تئوری نژاد در این ادعا ‌که آریایی‌ها برتر و سفیدتر هستند، به مثابه نشانگر اصل و نسب آریایی تکرار می‌شود.

گرچه اتاق‌های گاز هیتلر و نسل‌کشی یهودیان و روماها توسط آلمان نازی، صحبت درباره برتری نژادی برخی نژادها را دشوار کرده است، اما نژادپرستی علمی در علم وجود دارد. این یک بخش از توجیهی است که نخبگان به دنبال آن هستند، و برتری خود را، نه با این‌که این ثروت را به ارث برده‌ ویا دزدیده‌اند، بلکه با ژن‎های خود توجیه می‌کنند. این راهی است برای توجیه تاریخ غارت، برده‌داری و نسل‌کشی، که با استعمار جهان بوسیله تعداد انگشت شماری از کشورهای اروپای غربی همراه بود.

چرا زمانی که ما از ژنتیک و تاریخ صحبت می‌کنیم، تنها داستانی که تکرار می‌شود مربوط به لیسنکو** است و این‌که چگونه حزب کمونیست شوروی ایدئولوژی را بالاتر از علم قرار داد؟ چرا اشاره به اصلاح‌نژاد در ادبیات رایج فقط در ارتباط با آلمان نازی است و به این‌که قوانین اصلاح‌نژادی آلمان مستقیماً از ایالات متحده گرفته شدند اشاره نمی‌شود؟ یا به این‌که اصلاح‌نژاد در آلمان و ایالات متحده چگونه عمیقاً در هم تنیده شدند؟ یا چگونه میراث ژنتیک مندل به ابزاری در دست کشورهای نژادپرست از جمله ایالات متحده و بریتانیا مبدل شد؟ و چرا بکرات از ژنتیک در حمایت از تئوری‌های برتری نژادی سفیدپوستان استفاده می‌شود؟

مندل نشان داد که مشخصه‌هایی وجود دارند که به ارث می‌رسند، و بنابراین ما ژن‌هایی داریم که نشانگرهای مشخصی را دارند که می‌توان آن‌ها را اندازه گیری کرد، مانند رنگ گل و ارتفاع گیاه. در آن زمان زیست‌شناسی هیچ تصوری از این نداشت که ما چند ژن داریم، کدام مشخصه‌ها به ارث می‌رسند، جمعیت انسان از نظر ژنتیکی چقدر مخلوط است، و غیره. جهش از ژنتیک به جامعه، جهش بزرگی بود که هیچ شاهد علمی- تجربی از آن حمایت نمی‌کرد. همه تلاش‌ها برای نشان دادن برتری نژادهای مشخص، با این پیش‌فرض آغاز می‌شد که نژادهای مشخصی برترند و سپس تلاش شد برای گزینش این تئوری شواهدی پیدا شود. بیش‌تر ی بهرۀ هوشی و زیست‌شناسی اجتماعی از این رویکرد به علم نشأت می‌گیرند. یکی از منتقدان کتاب «منحنی زنگ‌شکل» (The Bell Curve) (باب هربرت، نیویورک تایمز،۲۶ اکتبر۱۹۹۴) نوشت که نویسندگان کتاب -چارلز موری و ریچارد هرنشتاین، قطعه‌ای از «هرزه‌نگاری نژادی را نوشته‌اند»، «… تا نظریات مستهچن و بی‌اعتبار هارترین نژادپرستان را که دیر زمانی است بی‌آبرو شداه‌اند در ردای احترام بپوشانند.»

در اینجا یادآوری مختصری از تاریخ علم مهم است. اصلاح‌نژاد در اوایل قرن بیستم جریان اصلی بود و از حمایت احزاب و شخصیت‌های سیاسی معروف در بریتانیا و ایالات متحده برخوردار بود. جای تعجب نیست که وینستون چرچیل از حامیان برجسته علم نژاد بود، گرچه اصلاح‌نژاد در میان مترقی‌ها نیز حامیانی داشت.

در بریتانیا فرانسیس گالتون، پسر عموی چارلز داروین، بنیانگذار اصلاح‌نژاد بود. گالتون پیشگام روش‌های آماری مانند رگرسیون و توزیع نرمال بود، و همکاران و جانشینان نزدیک او در «انجمن اصلاح‌نژاد» – یعنی کارل پیرسون، و آر. آ. فیشر، نیز پیشگام بودند. اوبری کلایتون، در مقاله‌ای در «ناتیلوس» (۲۷ اکتبر ۲۰۲۰)، می‌نویسد: «آنچه ما اکنون به عنوان آمار می‌شناسم عمدتاً از کار گالتون، پیرسون و فیشر می‌آید، و نام آن‌ها در اصطلاحاتی اساسی مانند «بهرۀ همبستگی پیرسون» (Pearson correlation coefficient) و «اطلاعات فیشر» (Fisher information) ظاهر می‌شود. به‌ویژه، مفهوم محاصره‌شده «معناداری آماری» (statistical significance) را که برای چندین دهه، معیاری بود که تعیین می‌کرد که آیا تحقیق تجربی ارزش انتشار دارد یا نه، می‌توان مستقیماً به این سه ردیابی کرد.

این گالتون بود که بر اساس شواهد ظاهراً علمی برای برتری بریتانیایی‌ها بر آفریقایی‌ها و دیگر بومیان، و این‌که نژادهای برتر باید جایگزین نژادهای فرودست شوند، استدلال می‌نمود. پیرسون توجیه خود را برای نسل‌کشی این‌گونه بیان کرد: «تاریخ یک راه، و تنها یک راه را به من نشان می‌دهد که در آن یک وضعیت تمدنی عالی، یعنی مبارزه نژاد با نژاد، و بقای نژادی که از نظر جسمی و روانی اصلح‎تر است، شده است.»

برنامه اصلاح‌نژاد دو جنبه داشت: یکی این که دولت باید تلاش کند و زادو ولد گزینشی را برای بهبود جمعیت تشویق نماید. جنبه دیگر این بود که دولت برای «از بین بردن» جمعیت‌های نامطلوب گام‌های فعالی بردارد. عقیم‌سازی «نامطلوب‌ها» به همان اندازه بخشی از انجمن‌های اصلاح‌نژاد بود که تشویق مردم به زاد و ولد گزینشی.

در ایالات متحده، اصلاح‌نژاد در «دفتر ثبت اصلاح‌نژاد کولد اسپرینگ هابر» متمرکز بود. گرچه «آزمایشگاه کولد اسپرینگ» و نشریات تحقیقاتی آن هنوز جایگاه مهمی در علوم زیستی معاصر دارند،*** اما اهمیت اولیه آن از «دفتر ثبت اصلاح‌نژاد» است که به مثابه مرکز فکری اصلاح‌نژاد و علم نژاد عمل می‌کرد. این مرکز به وسیله پول خیریه خانواده راکفلر، موسسه کارنگی و دیگران حمایت می‌شد. چارلز داونپورت و همکارش هری لافلین به چهره‌های کلیدی در تصویب مجموعه‌ای از قوانین در ایالات متحده مبدل شدند که به عقیم‌سازی اجباری جمعیت «نامناسب» منجر شد. آن‌ها هم‌چنین در تهیه و تصویب «قانون محدودیت مهاجرت» سال ۱۹۲۴ که برای نژادها سهمیه تعیین می‌کرد نقش داشتند. نژادهای نوردیک از اولویت برخورد بودند، در حالی‌که مهاجرین اروپای شرقی (نژادهای اسلاو)، چینی‌ها، آفریقایی‌ها و یهودیان عملاً از ورود به کشور منع می‌شدند.

عدالت: روی جلد مجله دانشگاه هاروارد در دفاع از «قانون محدودیت مهاجرت» سال ۱۹۲۴

قوانین عقیم‌سازی در ایالات متحده قوانین ایالتی بودند. قاضی وندل هلمز، قاضی حقوق‌شناسی لیبرال در ایالات متحده، حُکم رسوای خود را در توجیه عقیم‌سازی بیان کرد: «سه نسل از ابلهان کافی است». کِری باک و دخترش نادان نبودند. آن‌ها تاوان «گناه» سیاه و فقیر بودن خود را می‌پرداختند. باز هم، «دفتر تحقیقات اصلاح‌نژاد» و شخص لافلین نقش مهمی در ارائه «شواهد علمی» برای عقیم‌سازی «نامناسب‌ها» ایفا کرد.

گرچه قوانین نژادی آلمان نازی به طور گسترده‌ای به عنوان شالوده اتاق‌های گاز هیتلر محکوم می‌شود، اما خود هیتلر اظهار داشت که، قوانین ایالات متحده در مورد عقیم‌سازی الهام بخش او در قوانین نژادی آلمان بوده است. پیوندهای نزدیک بین اصلاح‌نژادگرایان ایالات متحده و آلمان نازی به طور گسترده‌ای شناخته و ثبت شده است (ادوین بلک: بدهی هیتلر به آمریکا، ۶ فوریه ۲۰۰۴، گاردین). دانشگاه هایدلبرگ به لافلین بخاطر کارش در «علم پاکسازی نژادی» مدرک افتخاری داد.

با سقوط آلمان نازی، اصلاح‌نژاد بی اعتبار شد. پاسخ، تغییر نام مؤسسات، دانشکده‌ها و مجلات به نام‌های دیگر و ادامه دادن به همان کار بود. ژنتیک انسانی و زیست‌شناسی اجتماعی نام‌های جدید شدند. «منحنی زنگ‌شکل» در دهه ۱۹۹۰ در توجیه نژادپرستی و یک کتاب پرفروش اخیر به قلم نیکولاس وید («قانون محدودیت مهاجرت» سال ۱۹۲۴)، خبرنگار علمی سابق نیویورک تایمز، همه تئوری‌هایی را که مدت‌ها از نظر علمی رد شده‌اند دوباره مطرح می‌کنند. پنحاه سال پیش، ریچارد لوونتین (Richard Lewontin) نشان داده بود که فقط حدود ۶ درصد از تنوع ژنتیکی انسان بین گروه‌های به‌اصطلاح نژادی است. بقیه، ۹۴ درصد، در درون این گروه‌ها است. در آن زمان ژنتیک هنوز در دوران کودکی خود بود. داده های بعدی تنها تحقیقات لوونتین را تقویت کرده است.

چرا وقتی درباره مسائل اجتماعی بحث می‌کنیم، ژنتیک و نژاد، حتا کاست و طبقه، بارها و بارها مطرح می‌شوند؟ چرا زیست‌شناسی اجتماعی، که آن بسیار شبیه به اصلاح‌نژاد است، هنوز هم تا حدی از احترام برخوردار است؟ چرا کسانی که از علم شوروی و گناه لیسنکو در ۸۰ سال پیش انتقاد می‌کنند، هنوز با آن به عنوان رد علم چسبده‌اند؟ در حالی که اصلاح‌نژاد و «علم نژاد» همچنان به عنوان علم بَزَک می‌شود؟

پاسخ ساده است. حمله به علم شوروی به مثابه نمونه‌ای از تفوق ایدئولوژی بر علم آسان است. این حمله لیسنکو را به هنجار برای علم شوروی مبدل می‌کند، گرچه علم شوروی تنها اشتباه خود را تصحیح نمود. این اشتباه به علم شوروی آسیب رساند، اما تأثیری گسترده‌ بر جامعه نداشت. چرا اصلاح‌نژاد، با گذشته ویرانگر آن، پس از ۱۰۰ سال هنوز ادامه دارد؟ و تحت پوشش مدرن بهرۀ هوشی یا زیست‌شناسی اجتماعی ادامه می‌یابد؟****

دلیل این است که این در علم به نژادپرستی جا می‌دهد: تغییر نام از اصلاح‌نژاد به زیست‌شناسی اجتماعی باعث می‌شود که اصلاح‌نژاد محترم به نظر برسد. قدرت ایدئولوژی در ایده‌های آن نیست، بلکه در ساختار جامعه ماست، جایی که ثروتمندان و قدرتمندان برای موقعیت خود نیاز به توجیه دارند. به همین دلیل است که علم نژاد به مثابه یک ایدئولوژی نتیجه طبیعی سرمایه‌داری و «گروه ۷» – باشگاه کشورهای ثروتمندی است که می‌خواهند «یک نظم جهانی قانون-محور ایجاد کنند.» علم نژاد مانند زیست‌شناسی اجتماعی، توجیهی ملایم‌تر از اصلاح‌نژاد برای حاکمیت سرمایه در داخل و دولت‌های استعماری سابق و دولت‌های مهاجرنشین- استعماری است. مبارزه برای علم در ژنتیک باید، هم در داخل و هم در خارج از صورت پذیرد. این دو در ارتباط تنگاتنگ قرار دارند.

https://peoplesdemocracy.in/2022/0731_pd/two-hundred-years-mendel%E2%80%99s-genetic-revolution-and-fight-against-scientific-racism

————————————–
توضیحات عدالت:
* «مندل که گیاه‏‌شناس و راهبی از فرقه آگوستینی بود، در قرن نوزدهم قوانین وراثت مندل را طی آزمایشاتی که از گیاه نخود خوراکی برای پژوهش‏‌های خود استفاده می‌کرد کشف کرد. هدف او یافتن اثر پرورش متقابل هفت زوج خصیصه متضاد بود. یعنی: شکل دانه، رنگ دانه، شکل غلافه یا نیامک، رنگ غلافه یا نیامک، رنگ گل و طول ساقه. او به مدت هفت سال به دقت خصایص موروثی ۲۸ هزار گیاه نخود را ثبت کرد. سپس از ریاضیات برای تفسیر این نتایج سود جست. از روی این تغییرات پی برد که بعضی خصایص گیاهان وابسته به عواملی‌اند که از نسلی به نسل دیگر بدون تغییر انتقال می‏‌یابند. این عامل را اکنون ژن می‌گویند. او پی‌ برد که برخی عوامل «غالب» و برخی دیگر «نهفته»اند. مندل نتایج پژوهش‌هایش را در سال ۱۸۶۵ منتشر کرد، ولی به زودی به فراموشی سپرده شد. در سال ۱۹۰۰ یعنی شانزده سال پس از مرگ مندل، سه دانشمند اروپایی به طور جداگانه به آزمایش وراثت در گیاهان پرداختند و متوجه شدند که پیش از آن‏‌ها مندل همین کار را کرده است.» («توارث یا همان ژنتيک»، بنیاد بین‌المللی تئوری‌ها و دکترین‌ها، ۲۹ ژوئن، ۲۰۲۰).

** تروفیم دنیسوویچ لیسنکو (۲۹سپتامبر ۱۸۹۸ –۲۰نوامبر۱۹۷۶) برزشناس اهل شوروی و مسئول زیست‌شناسی شوروی در دوره ژوزف استالین بود. لیسنکو ژنتیک مندلی را رد کرد و از نظریه‌های هیبریدیزاسیون دانشمند باغبانی روس، ایوان ولادیمیروویچ میچورین حمایت کرد، و آن‌ها را در یک جنبش نیرومند سیاسی-علمی که به لیسنکوئیسم معروف است به کار گرفت.

*** «دفتر ثبت اصلاح‌نژاد کولد اسپرینگ هابر» امروزه زیر نام «آزمایشگاه کولد اسپرینگ هاربر» فغالیت می‌کند. این آزمایشگاه در سایت رسمی آن چنین تعریف شده است: « آزمایشگاه کولد اسپرینگ هاربر که در سال ۱۸۹۰ تأسیس شد، تحقیقات و آموزش زیست پزشکی معاصر را با برنامه‌هایی در سرطان، علوم اعصاب، زیست شناسی گیاهی و زیست شناسی کمی شکل داده است. این آزمایشگاه خصوصی و غیرانتفاعی که خانه هشت برنده جایزه نوبل است، 1۰۰۰ نفر از جمله ۶۰۰ دانشمند، دانشجو و تکنسین را در استخدام خود دارد. برنامه جلسات و آموزشی آن هر سال در مستغلات آن در لانگ آیلند [نیویورک] و سوژو چین میزبان بیش از ۱۲۰۰۰ دانشمند از سراسر جهان است. بازوی آموزشی آزمایشگاه هم‌چنین شامل یک بنگاه انتشاراتی، یک مدرسه تحصیلات تکمیلی و برنامه‌هایی برای دانش‌آموزان و معلمان دوره‌های راهنمایی، و دبیرستان و دانشچویان دوره کارشناسی است.»
https://www.cshl.edu/about-us/history/
**** دو نمونه از بهره‌برداری امپریالیسم و ایادی فارسی زبانی آن از تنها اشتباه علم شوروی: «زمانی که “ژنتیک” دشمن خلق شد»، نوشته فرد پطروسیان، رادیو فردا، ۳ آبان ۱۳۹۶؛ و «خامنه‌ای و “تروفیم لیسنکو”های او»، بهزاد مهرانی، گویا نیوز، ۲۱ اکتبر ۲۰۱۸.

پیوند کوتاه: https://tinyurl.com/3thjnmsy