تارنگاشت عدالت – بایگانی دورۀ اول
منبع: اتحاد ، نشريه حزب کمونيست ايرلند، بلفاست
٢۰ اکتبر ٢۰۰۷
نويسنده: هانس هاينتز هولتز
برگردان: ع. سهند
اراده فردی برای آنکه به يک نيروی سياسی تبديل شود، بايد شکل سازمان سياسی داشته باشد. منظور مرا اشتباه نگيريد: منظور من يک شکل سازمانی با تمام کژیهای بوروکراتيک نهادهای رهبری که ما تجربه کرده ايم نيست. ما به يک حزب کمونيست واقعی، که بخش اصلی آن کنترل صاحبان مناصب از جانب اعضاء است، نيازمنديم. حزبی که از دمکراسی درونی برخوردار باشد، بدون آنکه به باشگاههای مناظرات پلوراليستی تبديل شود. يک پيشاهنگ سازشناپذير ماندن، حتا به قيمت از نظر تعداد و نفوذ کوچک بودن، وظيفه تاريخی حزب کمونيست در اين شرايط است.
پيرامون سازمان سياسی
از بيش از پانصد کتاب و مقاله منتشره شدۀ هانس هاينتز هولتز، ناقد هنر و فيلسوف آلمانی، تنها چندتايی به انگليسی ترجمه شده است. با توجه به اينکه او يکی از معروفترين «پژوهشگران جهانگير» دنيا است، اين باعث تعجب است. «شکست و آيندۀ سوسياليسم» يکی از آثار او است. يکی ديگر از کتابهای پُرخوانندۀ او، که تاکنون به چاپ دوم رسيده است، «کمونيستها امروز» است. ما فصل آخر آن را ترجمه کردهايم. به دلايل مربوط به صفحات نشريه، اين ترجمه اندکی تلخيص شده است.
***
موضوع نهايی تمام بحثهای تئوريک ما بايد تشکل سياسی باشد. هدف ما اين نيست که در يک سمينار در کنار هم بنشينيم، اوضاع سياسی جهان را مشخص کنيم، و بگوييم «اکنون میدانيم اوضاع چگونه است.» هدف ما به دست آوردن يک راهنمای عمل برای فعاليتهای سياسیمان است. ما به تز وحدت تئوری و عمل پایبنديم.
پیآمدهای عملی تجزيه و تحليل ما از اوضاع جهانی برای جنبش کمونيستی و سوسياليستی چيست؟
هانس لوفت Hans Luft از «حرکت روی دو ريل» میگويد. يکی که در چهارچوب جامعه سرمايهداری موجود پيش میرود. حزبی مثل PDS (حزب سوسياليسم دمکراتيک؛ اکنون حزب چپ) فقط بر روی يک ريل حرکت میکند. آن حزب يک حضور پارلمانی دارد و به جريان کار اجباری درونی سرمايهداری پيوند خورده است – مسأله اين که طبقه حاکم به چه مقدار فضا و کارآيی میدهد، بماند. البته يک حزب (انقلابی) برای منافع مردمی که نمايندگی میکند و میخواهد با آنها پيوند داشته باشد بايد در درون جامعه موجود و در درون روندهای سياسی در اين جامعه مبارزه کند. حزب انقلابی بايد تلاش کند به حداکثر بهسازی ممکن برای اين مردم دست يابد. حزب در حوزه مناقشات کارگری، در سطحی که ما «سنديکايی» میناميم، يا در عرصه سياسی وسيعتر، در سطح رفرميستی، بايد فعال بشود. در شرايط غيرانقلابی، ريل اصلاحات «جامعه-درون» (به عبارت ديگر «سرمايهداری- درون») يکی از عرصههای عمل کمونيستها است- کار روزانه پيرامون جزيياتی که ابداً به طور مستقيم ما را به سمت هدف نهايی اَعمال سياسی ما نخواهند برد. اين امری است واضح.
چيزی که به آن اندازه روشن نيست، پایبندی به ريل دوم است – که تمام خواست انقلابی ما بر روی آن حرکت میکند. در پس تمام فعاليتها برای اصلاحات، تمام تلاشها برای مقابله عملی با حملات طبقه حاکم و عملکردهای غيرانسانی سرمايه، ضمير بايد نسبت به اين امر آگاه بماند که اين جامعه را با بهبود اين، آن، و ديگری نمیتوان درست کرد، آگاه به اينکه کل نظام بايد واژگون شود. ما نبايد بگذاريم زرقوبرق موفقيتهای سرمايهداری ما را بفريبد: ما در دوران سرنگونی نظام سرمايهداری زندگی میکنيم! اين بدين معنی است که ما در پس روند تغييرات کوچک و متداومی که در اين جامعه ايجاد نموده و بر روی آن کار میکنيم، بايد آگاه بمانيم که اين جامعه بايد منحل شود و با نقيض خود، سوسياليسم، جايگزين گردد. مادام که ما در فاز تغييرات کوچک و اصلاحات زندگی میکنيم، و مجبوريم به دليل ضرورت سياسی برای آنها مبارزه نماييم. وظيفه آموزش تئوريک اين است که در اذهان هواداران حزب انقلابی (که نمیتواند در اين نقطه انقلاب را شروع کند) هدف دُور تغييرِ اساسی نوع جامعهای که در آن زندگی میکنيم را زنده نگه داشته و تناقضات موجود در وضعيت عملی روزانه را قابل درک و قابل تحمل بنمايد!
دچار توهم نشويم: در دورههای تاريخی «اصلاحات»، «دمکراتيسم اجتماعی» چشمانداز واقعی تودهها است! اينکه بتوان تنش درونی بين سياستهای گامهای کوچک و هدف انقلابی را بدون تبديل شدن به يک رفرميست تحمل کرد، وظيفه پيشاهنگ است که – به علت تيزهوشی و بيداری خود – میتواند نقطه کانونی برای انسانهای هر چه بيشتری شود که با حاد شدن تضادها در جامعه بر دور آن گرد میآيند. يک پيشاهنگ سازشناپذير ماندن، حتا به قيمت از نظر تعداد و نفوذ کوچک بودن، وظيفه تاريخی حزب کمونيست در اين شرايط است. سرنگونی سرمايهداری و ايجاد جامعه بديل- سوسياليسم – بايد تحت همه شرايط هدف استراتژيک باقی بماند. تنها آن موقع است که ما میتوانيم برای انسانهايی که در اين جامعه زندگی میکنند و رنج میبرند، به طور تاکتيکی کار کنيم.
اين مبارزه در سطوح گوناگون صورت میگيرد. تجربه با ساختارهای بوروکراتيک و غيردمکراتيک در کشورهای سوسياليستی سابق، به يک ارزيابی مبالغهآميز کاملاً ايدهآليستی از مکانيسمهای رسمی (فرمال) دمکراسی بورژوايی انجاميده است. نتيجتاً، به مؤسسات اين سيستم به عنوان عرصه اصلی مبارزه سياسی نگاه میشود. ما بايد آگاه باشيم که دمکراسی پارلمانی بورژوايی، طبق تاريخ و شکلِ دگر-شدۀ کنونی آن، چيزی نيست مگر سازمانی از منافع گوناگون طبقه حاکم. البته، مشارکت شهروندان در اداره دولت هدف اصلی آن نيست. در دولتهای بزرگ، که شهروندان هر چهار سال يک بار رأی میدهند، و میتوانند از ميان نامهای ارايهشده از جانب احزاب سياسی انتخاب نمايند، مشارکت دگر-شده است. در دولتهايی مانند سوئيس و هلند، اوضاع کمی متفاوت است، اما فقط کمی. در سوئيس هنوز «دمکراسی رفراندوم»، که اکنون به علت فشار اتحاديه اروپا در خطر است، وجود دارد. اين شکل از قانون اساسی امکان سازماندهی ابتکارات واقعی مردم را حفظ میکند.
چنين استثناهايی برای بهادادن به دمکراسی بورژوايی مناسب نيستند: ما بايد ببينيم دمکراسی بورژوايی در آلمان، انگلستان فرانسه، ايتاليا، يا ايالات متحده- که تصميمات بيشتر به طور پنهانی گرفته شده و نفوذ گروههای قدرتمند غيرقابل کنترل است- چگونه عمل میکند. در آنجا، ما میبينيم که دمکراسی مدل مشارکت مردم نيست. ما بايد تضعيف دايمی نظام دمکراسی پارلمانی از طرف بوروکراتها را به آن اضافه کنيم. اعضای پارلمان و وزرا، راجع به رويههای اداری و تدوين قوانين امروزين خيلی کم میدانند. کسانی که قوانين را مینويسند و آنها را اجراء میکنند، «بوروکراتهای وزارتخانهای» هستند که در واقع توسعه سياستها و جامعه را در دست داشته و «کارشناسانی» که براساس معيار موضع سياسیشان دستچين شده اند، به آنها کمک میکنند. اين به «مشارکت» شهروندان هيج ارتباطی نداشته يا ارتباط کمی دارد.
من فکر میکنم در باره کارآيی دمکراسی پارلمانی به عنوان ابزار ايجاد يک اراده عمومی (مردم)، يک «volonté general» کاملاً غلو میشود، و در نتيجه، درباره دمکراسی پارلمانی به عنوان عرصهای از مبارزه ستمکشان نيز غلو میشود – زيرا به آن به عنوان يک نشانگر آزادی سياسی نگاه میشود. مبارزهای که ما کمونيستها بايد رهبری کنيم با ايجاد آگاهی طبقاتی، به ويژه در امتداد خطوطی که تضادهای اين جامعه خود را نشان میدهند، آغاز میشود. اين به معنی جنگيدن فقط برای راهحل تضادها نيست، بلکه به معنی گسترش دايمی شناختی است که اين تضادها را بخشهايی از يک طرح بزرگتر در جامعه میبيند و در تکامل جامعه ايفای نقش میکند. به عنوان مثال، مبارزه من عليه يک نيروگاه اتمی طراحی شده در اينجا يا آنجا، چشمانداز سياسی نيست. اين مبارزه مهم است، اما بايد با دورنمای اوضاع کلی جامعه در ارتباط باشد. برای انجام دادن اين، ما به ارزيابی تئوريک اساسی از شرايط تاريخیمان نيازمنديم. اين بدين معنی است که ما به حزبی که به تئوری آگاهی داشته و در آن قوی باشد، نيازمنديم، و اينکه ما مجبوريم به شيوهای سازمانيافته مبارزه کنيم. افراد نمیتوانند فقط نظرات شخصیشان را – که با تجربه شخصی تعيين میشود – به عنوان راهنمای سياسی اعلام کنند. البته آنها بايد نظر را وارد مباحثات بنمايند: اين مهم است. اما اراده فردی برای آنکه به يک نيروی سياسی تبديل شود، بايد شکل سازمان سياسی داشته باشد.
منظور مرا اشتباه نگيريد: منظور من يک شکل سازمانی با تمام کژیهای بوروکراتيک نهادهای رهبری که ما تجربه کرده ايم نيست. ما به يک حزب کمونيست واقعی، که بخش اصلی آن کنترل صاحبان مناصب از جانب اعضاء است، نيازمنديم. حزبی که از دمکراسی درونی برخوردار باشد، بدون آنکه به باشگاههای مناظرات پلوراليستی تبديل شود. حزب کمونيست بايد حزبی باشد از نظر تشکيلاتی منسجم، قادر به عمل، با يک شالوده دمکراتيک.
ما بدون يک سازمان دارای ساختار مناسب برای فعاليتهای سياسیمان، نمیتوانيم کار کنيم!
ما به يک حزب مارکسيست- لنينيست احتياج داريم!
پیوند کوتاه: https://tinyurl.com/4fj8sc37