تارنگاشت عدالت – بایگانی دورۀ دوم
منبع: دنیا، نشریه تئوریک و سیاسی کمیته مرکزی حزب تودۀ ایران، دوره دوم، سال نهم، شمارۀ چهارم، زمستان ۱۳۴۷، ص. ۱۰۳-۹۶.
اردشیر آوانسیان
گزینش و تایپ: ع. سهند
شمهای از تاریخچه دانشگاه کمونیستی زحمتکشان شرق در مسکو (کوُتو)
دانشگاه کمونیستی زحمتکشان شرق در مسکو نقش بسیار برجستهای در تربیت کادرهای انقلابی کمونیستی ممالک ستمدیده شرق ایفا نموده است. صدها و صدها کادر در این دانشگاه تربیت انقلابی و معلومات مارکسیستی-لنینیستی گرفته به کشورهای خود برگشته و در امر رشد و توسعه نهضت انقلابی وظایف عمدهای را انجام داده اند. جمع دانشجویانی که در این دانشگاه و دانشگاه مخصوص برای چینیها به نام «دانشگاه سون یات سن» تحصیل کرده اند شاید به چند هزار برسند.* تا به حال آماری در این زمینه داده نشده است. صدها کادر برجسته حزبی که این دانشگاه را دیده بودند سر در راه عقیده مقدس خود دادند. صدها نفر در زندانها و تبعیدگاهها به سر بردند. به خاطر دارم در همین سالها عدهای از کمونیستهای هندی به ما میگفتند که چند سال پیش از این، عدهای دانشجوی هندی از مسکو از راه افغانستان به کشورشان برمیگشتند. امپریالیستهای انگلیسی این عده را زندانی نموده به طور مخفیانه نابود کردند. عده زیادی از فارغالتحصیلهای دانشگاه مزبور طی مبارزه طولانی به رهبران تودههای کشور خود مبدل شدند. نگارنده کوشش خواهد کرد آنچه که در این زمینه، یعنی از زندگی این دانشگاه و دانشجویان به خاطرش مانده، روی کاغذ بیاورد. بنابراین اولاً تمام جزيیات به خاطر نمانده است، ثانیاً تا آنجایی که به طور یقین مطلب به خاطر مانده است، منعکس خواهد شد.چندی بعد از انقلاب اکتبر کنگره انقلابیون خلقهای مشرق زمین در باکو تشکیل شد. رهبران کمینترن در این جلسه شرکت نمودند. انقلابیون گوناگونی از کشورهای متعدد شرقی از آنجمله ایران در این کنگره شرکت جستند. در اثر درخواست این کنگره بود که دانشگاه نامبرده در مسکو تأسیس شد. سال دقیق تأسیس این دانشگاه به خاطرم نمانده است ولی قاعدتاً میبایستی در سال ۱۹۲۱ دایر شده باشد. اولین دانشجویان ایرانی که در این دانشگاه به تحصیل پرداختند عبارت بودند از انقلابیون گیلان یعنی کمونیستها و سایر انقلابیونی که بعد از شکست انقلاب گیلان (سال ۱۹۲۱) به شوروی آمدند و عدهای از آنها به مثابه دانشجو وارد این دانشگاه شدند. عده آنها زیاد نبود. شاید در حدود ۱۵ تا ۲۰ نفر. من ۱۵ نفر آنها را به خاطر دارم. یعنی روزی که وارد دانشگاه شدم آنها را دیده و شناختم. در میان آنها برجستگان عبارت بودند از رفقا دهزاد (حسابی)، حسین شرقی، و ذرّه. این عده ۱۵ تا ۲۰ نفری اولین گروه دانشجویان ایرانی بودند. از سال ۱۹۲۳ حزب کمونیست ایران به طور مرتب دانشجو به طور مخفی به این دانشگاه اعزام میداشت. هدف این دانشگاه تربیت کادرهای انقلابی و بالا بردن سطح معلومات مارکسیستی آنها بود. این دانشگاه را به دو قسمت کرده بودند: قسمت داخلی و قسمت خارجی، بدین معنی که تقریباً نصف دانشجویان عبارت بودند از کسانی که از طرف سازمانهای کمونیستی یا جوانان کمونیست کشورهای شرقی میآمدند (از کشورهای مستعمره و نیمهمستعمره) و نصف دیگر عبارت بودند از دانشجویان شوروی از خلقهای شرقی کشور (گرجستان، ارمنستان، آذربایجان، ازبکستان و غیره). از دانشجویان قسمت شرقی شوروی (مثلاً از آذربایجان و ترکمنستان شوروی) چند نفر دانشجوی ایرانیالاصل وجود داشت. برنامه این دو گروه دانشجو با هم کمی فرق داشت. همه آنها مشغول تحصیل علوم اجتماعی بودند (درسهای آنزمان عبارت بود به طور کلی از ماتریالیسم دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی، تاریخ نهضت کارگری جهان و غیره). هدف تربیت گروه شوروی یعنی دانشجویانی که از شوروی میآمدند عبارت بود از آماده کردن آنها برای ساختمان سوسیالیسم و دانشجویان کشورهای مستعمره و نیمهمستعمره را برای انقلاب در کشور خود آماده میساختند.
در سازمان حزبی گیلان ابتدا صحبت از این بود که من در سال ۱۹۲۳ برای تحصیل بروم. بعد تصمیم گرفته شد این کار در سال بعد انجام گیرد (شاید جای کافی در دانشگاه به ما نداده بودند). همینطور هم شد، در سال ۱۹۲۴ برای تحصیل عازم مسکو شدم. تا آنوقت از شهری که در آن متولد شده بودم پا فراتر نگذاشته بودم، یعنی به غیر از رشت هیچجای دیگر را ندیده بودم. برای نخستینبار خود را برای مسافرت دور و درازی آماده کردم. چند روز مانده به اول ماه مه من وارد شهر انزلی شدم، با رفقای محلی تماس گرفتم و حتا در روز جشن اول ماه مه شهر پهلوی شرکت جستم. عده زیادی از زحمتکشان پهلوی در این جشن حضور داشتند. از آنجمله عده زیادی از کارگران اداره شیلات، کارگران کرجیبان و سایرن. طبیعی است که عدهای روشنفکر حزبی و جوانان نیز در این جشن شرکت داستند. این جشن باشکوهی بود. فردای آنروز با کشتی مسافربری به طرف باکو حرکت کردیم. روز سوم ماه مه ۱۹۲۴ وارد شهر باکو شدیم. چند صباحی شاید کمتر از یک هفته در باکو مانده سپس به طرف مسکو به حرکت درآمدیم. آن روزها در آذربایجان شوروی مخصوصاً در شهر باکو جوشوخروشی به چشم میخورد. صدها، بلکه هزاران دختر و زن وارد مدارس متوسطه و عالی میشدند و مشغول فعالیت اجتماعی بودند. این جوشوخروش در همه جا دیده میشد. عده زیادی دختر وارد مدارس موسیقی و تئاتر میشدند. دخترها رویشان باز بود ولی شالی روی سر انداخته بودند. در باکو با عدهای کمونیست ایرانی آشنا شدیم. همه چیز در شوروی برای ما نو و جالب بود. همه جا حرکت و جنبش و شور در مردم دیده میشد. شاید نهم یا دهم ماه مه وارد مسکو شدیم. با بیتابی تمام انتظار ورود به مسکو را داشتم. برای ما انقلابیون، مسکو همه چیز بود: محل مقدس، مرکز انقلاب جهانی، محلی که لنین بزرگ در آنجا زندگی و کار کرده است، محلی که تمام انقلابیون جهان آرزوی دیدار آنرا داشتند. هنوز به شهر مسکو نرسیده پشت پنجره ترن ایستگاه هر آن انتظار دیدن شهر مسکو را میکشیدیم، تا ترن به مسکو نزدیک شد.
کلیساهای مسکو بلندترین ساختمانهایی بودند که در مرحله اول معرف شهر بودند، به خصوص کلیسای معروف به «عیسا نجاتدهنده»-کلیسای بزرگی که مردم روسیه به مناسبت فتح بر ناپلئون ساخته بودند. طبق آدرسی که داده بودند از ایستگاه راهآهن سوار درشکه شده یکسره به دانشگاه فوقالذکر رفتم. فوری با دانشجویان ایرانی تماس گرفتم، خود را معرفی کردم، آنها نیز به من یاری نموده ترتیب اتاق و مبل و زندگی را دادند. جاییکه باید سکونت نمایم معلوم شد. کارت دانشجویی برایم صادر شد. اتفاقاً هنوز شماره این کارت به خاطرم مانده است (شماره ۱۷۷۱). فردای آنروز به کمینترن رفتم اسناد خود را ارايه دادم. چند صباحی با ذوق و اشتیاق زیاد شهر مسکو را تماشا میکردم. در وهله اول رفتم به میدان زیبایی که «میدان سرخ» نام دارد. این میدان از خانه ما چندان دور نبود. اصولاً دانشگاه ما را در مرکز شهر قرار داده بودند. چندان طولی نکشید که ما را به آرامگاه لنین بردند. مردم با سکوت وارد آرامگاه شده و از آن خارج میشدند. این دیدار از لنین در من تأثیر زیادی گذاشت.
آن روزها فقط پنج سال از انقلاب اکتبر گذشته بود. در همه جا در خانهها، مؤسسات، خیابانها و در قیافه انقلابیون مهرونشان انقلاب دیده میشد. از همه مهمتر خود انقلابیون بودند، تیپ اشخاصی که انقلاب کرده بودند. آنها مظهر روح انقلابی، فداکاری و از خودگذشتگی، آگاهی انقلاب بودند. تعداد اینان کم هم نبود. ما هر روز با این اشخاص در تماس بودیم. آنان مظهر ایمان به کمونیسم، خدمت به خلق، فروتنی، انترناسیونالیسم بودند. هنگامی که وارد مسکو شدم سال تحصیلی هنوز تمام نشده بود. هنوز مدتی از ایام تدریس باقی مانده بود ولی من در کلاس حاضر میشدم. کوشش میکردم از نزدیک با برنامه تحصیلی آشنا شوم. از روز اول به سایر دانشجویان ملحق شده با آنها در همه چیز شریک شدم. پس از چند صباحی از من سؤال زیر را کردند: خوب سه ماه و نیم تا شروع سال تحصیلی مانده است. دو جور امکان برای شما موجود است، خود شما یکی از آنها را انتخاب کنید. یا این سه ماه را میروید به محل ییلاقی دانشگاه (در چند فرسخی مسکو در محلی به نام «اودلنیا») یا اگر حاضرید بروید در جایی کار کنید. دانشجویان دانشگاه تابستان را در این محل ییلاقی استراحت میکردند. در عینحال هم استراحت، هم تحصیل و هم تا حدودی کار میکردند. من بدون تردید پیشنهاد دوم را قبول کردم تا به کارخانهای بروم و مشغول کارگری شوم. هدف من آن بود که در کارخانه کار کرده و تربیت کارگری بگیرم. به علاوه به خود حق نمیدادم که بروم در محلی استراحت نمایم. ما این چند ماه را در یک کارخانه «جریان برق ضعیف» مشغول کار شدیم. در این کارخانه دستگاههای تلفتی و ایستگاه رادیو نیز درست میکردند. از آنجمله قسمتی از دستگاههای رادیو ایران در همین کارخانه تهیه شده بود و به یاد دارم که میگفتم: خوب بد نشد. در ایستگاه رادیویی که برای ایران تهیه میشد من هم سهمی دارم.
به زودی فصل تحصیل رسید. ما کارخانه را ترک کردیم و مشغول تحصیل شدیم. دوره تحصیل در دانشگاه سه سال بود. من وارد کلاس اول شدم. بعد از چند ماه معلمین مرا به کلاس دوم منتقل نمودند. شاید علت آن بود که من قبل از ورود به مسکو در محل مدتهای مدیدی مشغول تحصیل مارکسیسم بودم. بنابراین در یک سال کلاس اول و دوم را طی کردم. سال بعد وارد کلاس سوم شدم و آن را هم تمام کردم. بعد از خاتمه دانشگاه مسؤولین دانشگاه و حزب تصمیم گرفتند که من در آسپیرانتوری دانشگاه مانده تزی بنوبسم. حوادث طوری پیش آمد که در همین زمان سازمانهای حزبی ما در ایران یکی پس از دیگری از طرف پلیس متلاشی شد. رهبران حزب ما عدهای پراکنده و چند تن هم به مهاجرت آمدند. سازمان کمینترن در فکر فرستادن کادر حزبی به ایران بود. من و روستا داوطلب شدیم. با ذوق و اشتیاق زیادی آماده رفتن به ایران شدیم. حتا روستا دانشگاه را تمام نکرده (کلاس دوم را تمام کرده بود) داوطلب عزیمت به ایران شد. در آن روزها تعداد تمام دانشجویان چه خارجی و چه داخلی شاید در حدود ده هزار نفر میشد. عده دانشجویان داخلی بیش از خارجیها بود. آنروزها دانشجویانی از کشورهای چین، هند، اندونزی، ترکیه، ایران، یونان، مغولستان، مصر، تونس، مراکش، الجزیره، جزیره فیلیپین، کره، ژاپن، چند نفری از سیاهپوستان آمریکا، یکی دو نفر سیاهپوست از آفریقای مرکزی مشغول تحصیل بودند (بعدها از سوریه و عراق نیز دانشجویانی وارد شدند). در مسکو یک دانشگاه کمونیستی عمومی شوروی به نام «اسوردلف» بود که این دانشگاه بین دانشگاههای کمونیستی شوروی مقام اول را حايز بود. تا آنجایی که من به خاطر دارم یک دانشگاه کمونیستی در تفلیس برای سه جمهوری قفقاز موجود بود. دانشگاه دیکر کمونیستی در لنینگراد بود، دانشگاهی هم در تاشکند. در تفلیس دو نفر دانشجوی ایرانی نیز تحصیل میکردند. در مسکو دانشگاه کمونیستی زحمتکشان غرب هم داير بود که در آنجا زحمتکشان استونی، فنلاند، لتونی و غیره تحصیل میکردند. در عینحال، در مسکو «کورسهای لنینی» نیز داير بود که افراد رهبری احزاب برادر در آنجا تحصیل میکردند. از آنجمله دو نفر از ایران بودند (آخوندزاده و نیکبین).
سازمان حزبی در دانشگاه بدین شکل بود. حزبیها دارای سازمان واحدی بودند و این سازمان بورویی برای رهبری داشت. در عینحال خارجیها سازمان علیحدهای داشتند با رهبری «کمیسیون حزبی گروه خارجی.» «کمیسیون حزبی گروه خارجی» از نمایندگان و مسؤولین هر گروهی تشکیل میشد. به علاوه چند نفر رهبران مسؤول که اکثرشان از معلمین بودند. خود این «کمیسیون حزبی گروه خارجی» دارای هیأت ريیسهای بود عبارت از ريیس کمیسیون، دبیر کمسومول، مسؤول تبلیغات و مسؤول تشکیلات. این سازمان تابع رهبری کل بود. اما گروه ایرانی به طور کلی جزو گروهی بود که در دانشگاه فعال و در پستهای حساس اجتماعی قرار داشتند. بین این همه دانشجو دو گروه در کارهای عمومی زیاد فعال بودند: کرهایها و ایرانیها، سایر گروهها بیشتر بین خود میجوشیدند و با دیگران کمتر تماس میگرفتند. گروه چینی سرگرم انقلاب خود بودند و تقریباً با دیگران کاری نداشتند. یکی از اعضای چهارگانه هيأت ريیسه «کمیسیون حزبی گروه خارجی»-مسؤول شعبه تبلیغات- ایرانی بود. دبیر مسؤول سازمان جوانان قسمت خارجی ایرانی بود. مسؤول قسمت یا شعبه کمسومول خارجی ایرانی بود.
اما برای امور معیشتی تمام دانشجویان سازمان دیگری داشتند به نام «کمون» که به کارهای معیشتی دانشجویان رسیدگی میکرد. اکثریت دانشجویان خارجی از طبقات متوسط بودند. عده کمی کارگر و عدهای هم روشنفکر بودند. بین چینیها عده بیشتری کارگر تحصیل میکرد از آنجمله عده زیادی کارگر چینی از فرانسه به مسکو آمده بودند (اینان در فرانسه قبلاً مشغول کارگری بودند). بنابراین اکثر دانشجویان تحصیلات ابتدایی و شاید برخی از آنها تحصیلات متوسطه داشتند. اشخاص دارای تحصیلات عالی یا نبودند یا انگشتشمار بودند. بنابراین در دانشگاه غیر از معلومات مارکسیستی برخی درسهای عمومی هم میدادند (از آنجمله زبان، ادبیات، ریاضیات و غیره)، تا کسانی که دانشگاه را تمام میکنند تا حدودی از معلومات عمومی برخوردار باشند. کسانیکه دانشگاه را تمام میکردند کادر انقلابی حزبی میشدند. هدف دانشگاه هم همین بود. دانشجویان اگر از حیث معلومات عمومی ضعیف بودند، برعکس از حیث معلومات سیاسی و اجتماعی قوی و باسواد بار میآمدند. زمانه هم همین را میطلبید.
از هر گروه یک نفر دانشجو جمع نموده و گروه درس مخفی تأسیس کردند و یکی از اعضای کمیتۀ مرکزی حزب لهستان که خود مسؤول کار مخفی کمیتۀ مرکزی بود به ما تکنیک کار مخفی را میآموخت. درس او بسیار جالب و آموزنده بود. چگونگی کار مخفی، داير کردن مطبعه مخفی و خانههای مخفی و سایر تکنیک مبارزه مخفی را به ما میآموخت.
این دانشگاه از لحاظ سیاسی دارای موقعیت خاصی بود. از لحاظ معیشتی هم توجه خاص بدان میشد. دانشجویان این دانشگاه از حیث خوراک و پوشاک، مسکن و سایر احتیاجات فرهنگی در شرایط بسیار خوبی بودند. دانشگاه دارای سالن خاص سینما بود. در مرکز شهر نزدیک میدان مجسمه پوشکین چندین خانه بزرگ متعلق به این دانشگاه بود که دانشجویان در این خانهها زندگی میکردند. از حیث پوشاک وضع آنها عالی بود. از حیث خوراک نیز وضع رضایتبخش و در آنزمان نیز عالی بود. هیچ دانشجویی در هیچ دانشگاهی دارای شرایط دانشجویان این دانشگاه نبود. انقلابیون شوروی احترام خاصی برای ملل ستمدیده قايل بودند. آنها نه فقط دوستان واقعی ملتهای ستمدیده بودند، بلکه احترام خاصی به آنها میگذاردند. نگارنده خوب به خاطر دارد که ملت و دولت شوروی حتا به تجار ایرانی، ترکیهای و مغولستانی و غیره از اینجهت که متعلق به ملل ستمدیده بودند احترام میگذاشتند، به خاطر دارم دخترهای جوان از گونی دامن درست کرده بوده میپوشیدند، ولی برای ما دانشجویان شرقی آنهم برای هزار نفر پارچه عالی «بوستون» با ارز از انگلستان خریده بودند. خیلی از دانشجویان از پوشیدن این لباسها خجل بودند، چونکه میدیدند که حتا رهبران انقلاب چنین لباسی از پارچه عالی نمیپوشند تا چه رسد به دانشجویان. حتا در مورد برخی از دانشجویان که فامیل آنها در کشورشان محتاج بودند و زندگی بدی داشتند مقداری پول برای فامیلشان ارسال میشد.
ما را مرتباً به تئاتر و کنسرت میبردند تا سطح فرهنگی ما بالا برود. از خود ما «گروههای تئاتر» درست میکردند و بارها در نمایشنامههایی که درباره زندگی مردم ستمدیده شرق نوشته شده بود خود دانشجویان بازی میکردند. محتوای این نمایشنامهها بیشتر مبارزه خلقها علیه امپریالیسم و مبارزه برای آزادی آنها بود. کارگردانی از تئاتر «میرهولد» به نام «اک» مأمور فرهنگی ما بود و ما را بسیج میکرد تا در این نمایشنامهها بازی کنیم. بین این گروهها ایرانیان نیز بازی میکردند. خود این بازیها از طرف گروه به فارسی انجام میگرفت. از همه گروهها در مسأله تئاتر گروه ترکها به سرکردگی ناظم حکمت فعالتر بود. ناظم حکمت نیز در یکزمان با ما تحصیل میکرد. بعد از سی و چند سال همین «اک» را در خانه ناظم حکمت دیدم. حالا کارگردان معروفی بود. آن روزها مردم شوروی از انقلاب تازه درآمده بودند و نه فقط خیلی چیزها را نمیپسندیدند، بلکه برخی چیزها برایشان وحشی به نظر میآمد. مثلاً مشاهده سردوشی افسرها چه در تئاتر و چه در فیلم آنها را ناراحت میکرد. علت آن بود که در دوران تزار افسران را «سردوش طلایی» مینامیدند و این بدترین دشنام بود. اگر در آن ایام کسی لباس شیک میپوشید به او با تعجب نگاه میکردند و حتا خیال میکردند که او سرمایهدار است. اگر کسی چاقوچله بود ولو کارگر، او را «بورژوا» میشناختند. رقصهای تانگو، فوکستروت و امثال آنها مد نبود. اگر زنی ماتیک به لبهایش میمالید مردم از او رویگردان میشدند. تمام این چیزها را ناپسند و از آثار بورژوازی دانسته جداً از آنها دوری میکردند. ما دانشجویان اکثر از طبقات پایین بودیم. با همین روح تربیت شده و تمام این چیزها را بد میدانستیم و رقص هم نمیکردیم. در آنروزها میان تودهها فقط رقصهای ملی و تودهای معمول و محترم بود. دانشجویان در مسکو به تئاتر رفته با موزیک و تئاتر کلاسیک آشنایی پیدا میکردند. عدهای نیز علاقه به این کار نداشتند. در برخی تئاترها جز هنر کلاسیک اشعار انقلابی خوانده میشد و تئاتر انقلابی نوین نمایش داده میشد که مردم را با روح انقلابی بار میآورد. بنابراین دانشجویان هم معلومات مارکسیستی و هم تربیت فرهنگی به دست میآورند و در نتیجه تماس با مردم ساده و انقلابیون با شواهد زنده انقلاب آشنا میشدند.
آنروزها حکومت شوروی از لحاظ مالی، اقتصادی و نظامی هنوز ضعیف بود. ولی مردم شوروی با همین ضعف مالی و نظامی توانستند با ۱۴ دولت سرمایهداری بجنگندند و پیروز شوند. ایمان و فداکاری میلیونها توده زحمتکش علت این پیروزی بود.
شوروی تنها نبود و در تمام جهان دوستان زیادی داشت و این وضع رژیم شوروی را به میزان زیادی تحکیم میکرد. از این لحاظ دانشگاه کمونیستی زحمتکشان شرق موقعیت مهمی داشت. در روزهای جشن انقلاب اکتبر یا اول ماه مه دانشجویان این دانشگاه در نمایشها وضع خاصی پیدا میکردند. عده هزار نفری این دانشگاه توجه تمام دوستان و حتا دشمنان را به خود جلب میکرد. آنها با خواندن سرودهای انقلابی و رقصهای ملی مورد توجه عابرین قرار میگرفتند. گاه اتفاق میافتاده دشمنان از این گروهها عکسبرداری میکردند تا به سازمانهای جاسوسی خارجی برسانند. طبیعی است که دشمنان میخواستند عکس و اسامی این انقلابیون را که اکثراً به طور مخفی آمده بودند به دست آوردند تا در محل بتوانند با آنها مبارزه کنند.
روز تحویل پرچم کمون پاریس به طبقه کارگر شوروی برای من روز فراموش نشدنی است. کارگر فرانسوی حامل پرچم کمون طی نطق کوتاهی گفت که ما این پرچم مقدس یعنی پرچم کمون را تا استقرار حکومت کارگری در فرانسه نزد پرولتاریای شوروی به امانت میگذاریم. اوگلانوف کارگر شوروی از این که به کارگران شوروی اعتماد شده و پرچم کمون نزد آنها به امانت گذارده میشود، قدردانی نمود و از اهمیت کمون پاریس و ضرورت دوستی بین طبقه کارگر و انترناسیونالیسم سخن راند و در پایان این دو کارگر با هم روبوسی کردند. پرچم کمون کوچک بود و چندین گلوله آنرا سوراخ کرده بود. این پرچم در سنگرهای انقلاب کمون در پاریس در دست کموناردها قرار داشت و شاهد این مبارزه تاریخی و قهرمانانه انقلابیون بود. این مراسم تأثیر عمیقی در ما گذاشت. هر یک از ما به نوبه خود به اهمیت و عظمت این مبارزه پی برده و پیش خود سوگند یاد میکرد که «من هم باید بکوشم مبارزه را مثل کموناردها انجام بدهم.» پرچم کمون را بعدها ما در مقبره لنین دیدیم، گویا هنوز هم در کشوری شوروی مانده است.
مدتی که من در دانشگاه گذراندم علاوه بر تحصیل در جریان شرکت در جلسات، میتینگها و نمایشها معلومات اجتماعی انقلابی تازه به دست میآوردم. خوب به خاطر دارم در سال ۱۹۲۴ کنگره کمینترن منعقد شد. ما دايماً با کمینترن در تماس بودیم. به برخی از دانشجویان فعال کارت ورودی برای جلسات کنگره دادند و از آنجمله به من. حضور در جلسات کمینترن به مثابه مهمان یا مستمع آزاد برای ما آموزنده بود. تمام جلسات در کرملین منعقد میشد و تقریباً تمام رهبران احزاب برادر در آن شرکت میکردند. دیدن این رهبران، شنیدن نطقهای آنها برای ما بسیار مفید و آموزنده بود. جلسات زنده و خلاق بود و با روح دمکراسی اداره میشد. من با ولع زیادی سخنرانیها را گوش میدادم. دیدن رهبرانی مانند سن کاتایاما، کاشن، تلمن، روتنبرگ و غیره و شنیدن سخنان آنها بسیار جالب بود. باید گفت که من خوشبخت بودم. تمام رهبران شوروی و رهبران احزاب برادر را دیده و سخنان آنان را شنیده ام. متأسفانه فقط لنین را نتوانستم ببینیم، زیرا چند ماه پیش از ورود من به مسکو لنین درگذشته بود.
چون دانشگاه ما موقعیت خاصی داشت، هر یک از رهبران میکوشیدند که به این دانشگاه بیایند و در تربیت هزار تن دانشجوی آن سهمی داشته باشند. بیش از چهل سال از آنزمان میگذرد و من حالا هم قیافههای جذاب این رهبران انقلابی جهان را پیش چشم خود مجسّم میکنم و قیافه آنها را هرگز فراموش نخواهم کرد. روتنبرگ آمریکایی ناطقی بود که با خونسردی و متانت نطق میکرد، فوستر آمریکایی برعکس با حرارت بود و دايماً مشت روی میز میکوبید. سن کاتایاما ناطقی بود آتشین. هنگامی که سخن میگفت تمام بدنش میلرزید. با وجود پیری شور انقلابی بیپایان داشت. کلارا ستکین که به کمک دو نفر راه میرفت، سرشار از شوق انقلابی بود و نطقهای آتشین میکرد. قیافههای کاشن، تلمان و دزرژینسکی فراموش ناشدنی است. سن کاتایاما به خانه ییلاقی دانشجویان میآمد و با همشهریهای خود (ژاپنیها) از نزدیک تماس میگرفت. ما هم از این موقعیت استفاده میکردیم. سن کاتایاما همان کسی است که هنگام جنگ روس و ژاپن (۱۹۰۵) در جلسه بینالملل دوم با نماینده روسیه (پلخانف) روبوسی کرد. روبوسی این دو نفر در بحبوحه جنگ روس و ژاپن نمودار انترناسیونالیسم کمونیستی بود.
چنانکه گفتم در شبنشینیهای دانشگاه ما عده زیادی از رهبران و مسؤولین حزب شوروی شرکت میکردند همسر لنین (کروپسکایا)، خواهر لنین (ماریا)، برادر لنین (دیمتیری) بارها نزد ما آمده از زندگی لنین صحبت می کردند. آنچه از لنین برای ما زیاد جالب بود سادگی این «انسانترین انسان» بود. او به مردم ساده اهمیت خاصی میداد. وقتی با دهقان یا کارگری برخورد میکرد برای گفتههای آنها ارزش زیادی قايل بود. او مردمان ساده را دوست داشت. لنین میل داشت حتماً آنچه که لازم است اجرا شود نه اینکه روی کاغذ بماند. لنین برای عقاید دیگران احترام قايل بود. افراد را با منطق خود قانع میکرد نه با اتکاء مقام خود. همه میدانیم که در جلسات کمینترن در بحثهای بین کمونیستهای جهان لنین دوست داشت انتقاد و بحث کند. دیگران نیز آزادانه از لنین انتقاد نموده با او بحث میکردند. این آن نکته برجسته اخلاقی او بود که همه را فریفته خود کرده بود.
غیر از رهبران انقلاب کادرهای مسؤولیتدار انقلاب نیز از تجربیات خود برای ما صحبت میکردند. به طوریکه میدانیم هنگام انقلاب یک مرکز رهبری انقلابی مرکب از پنح نفر (استالین، دزرژینسکی، اسوردلف، بابنوف، اورسکی) به وجود آمد. در رأس این کمیته انقلابی حزبی نیکلای پُدوُیسکی قرار گرفته بود. این رفیق در یکی از شبنشینیهای ما (جشن انقلاب اکتبر) ساعتهای طولانی برای ما از ملاقات خود با لنین و سایر رهبران انقلاب صحبت کرد. از گفتههای او معلوم میشد کسی که بیش از همه شب و روز در فکر تدارک انقلاب بوده و در جریان انقلاب مشورتهای لازم را برای پیشرفت انقلاب میداده همانا لنین بوده است. لنین تمام جزيیات پیشرفت کار را در نظر گرفته بود. پُدوُیسکی میگفت لنین مانند یک استراتژ درجه اول امور جنگی و جنگ داخلی و نمام جزيیات کار را برای ما تشریح میکرد. مثلاً لنین میگفت باید مراکز استراتژیک شهر پتروگراد را به تصرف درآورید و تمام پلهای شهر را که حايز اهمیت بودند یادآور میشد و میگفت ملوانان و دسته گارد سرخ باید فلان پلها و فلان ساختمانها را بگیرند (ادارات دولتی، ارتش و سایر مراکز مهم، پست و تلگراف و غیره). پُدوُیسکی میگفت نبوغ لنین نه فقط در مسايل عمده تئوری و سیاسی بود، بلکه تمام رشتههای زندگی را نیز به وضوح درک میکرد. زندگی را بهتر از هر کس میدید. او در پاریس تمام جزيیات انقلاب کمون و انقلاب ۱۸۴۸ را با تمام جزيیاتش مطالعه کرده بود. حتا چگونگی مبارزه سنگری و نوع اسلحهای را که انقلابیون به کار برده بودند، میدانست. لنین برای مسأله تناسب نیروها و لحظه شروع انقلاب اهمیت زیادی قايل بود. گفته لنین مبنی بر اینکه شروع انقلاب در ۲۴ اکتبر زود است و در ۲۶ اکتبر دیر خواهد بود با احتساب دقیق تناسب قوا انجام گرفته است. تعیین لحظه شروع انقلاب یکی از عواملی بود که انقلاب را پیروز نمود.
اما درباره موازین زندگی حزبی آنچه ما دیدیم و شنیدیم: باید گفت که در سازمانهای حزبی از حوزهها گرفته تا کمیته مرکزی همه جا دمکراسی حزبی حکمفرما بود. افراد حزب با شجاعت تمام عقاید خود را اظهار میکردند. کسی را از دیگری باکی نبود. بزرگ و کوچک نداشتیم. افراد حزبی دارای حق مساوی بودند. افراد حزبی در انقلاب آبدیده شده بودند، از خمیره دیگری بودند، پاک و ایمان و فداکار و با روح انترناسیونالیسم بار آمده بودند. اکثر رهبران انقلاب در کشورهای اروپا در مهاجرت به سر برده تجربیات پُرقیمتی از نهضت کارگری جهانی به دست آورده بودند.
در دوران انقلابی هزاران کارگر و کمونیست خارجی در ارتش انقلابی شرکت کردند. حتا بسیاری از خارجیها در جنگهای داخلی به مقامات مهم نظامی رسیدند. عدهای از خارجیها: چینی، کرهای، چک، ایرانی و غیره در جنگهای داخلی شرکت نموده خون خود را در راه انقلاب اکتبر ریختند.
چند کلمه درباره دگماتیسم و چپرویها: انقلاب اکتبر تأثیر بزرگی در تمام جهان داشت. به زودی بعد از اکتبر در چند کشور دیگر انقلاب صورت گرفت. از آنجمله است انقلاب در آلمان، فنلاند، مجارستان، تا حدودی نهضت قوی در ایتالیا و انقلاب در ایران. اکتبر بزرگترین انقلابی بود که جهان به خود دیده است. تودهها امیدوار بودند که بعد از اکتبر بلادرنگ نوبت کشورهای دیگر خواهد رسید. کسی آنروزها فکر نمیکرد که انقلاب سوسیالیستی در سایر نقاط جهان مدتهای مدید به طول خواهد انجامید. نگارنده به خاطر دارد که روزی یکی از رهبران حزب آلمان (ماسلوف) در پارلمان گفته بود که انقلاب تا ده سال دیگر طول خواهد کشید. به علت این حرف میخواستند او را برای محاکمه به کمینترن بیاورند. انقلابیون اکثراً امید زیادی داشتند و یقین داشتند مدت زیادی از زندگی سرمایهداری باقی نمانده است و این فکر از زندگی دور بود. بیجهت نبود که در انقلاب گیلان افرادی بودند که عقیده داشتند در ایران میشود سوسیالیسم ساخت، در صورتیکه ایران کشور عقبماندهای بود و شرایط برای سوسیالیسم در آن آماده نبود. در آن زمان رهبری سوسیال دمکراسی در جهان خیانت کرد و از جنگ امپریالیستی پشتیبانی نمود از اینرو در احزاب سوسیال دمکراسی انشعاب رخ داد و حزب لنین یگانه حزب مقتدری بود که پرچم مارکسیسم را برافراشت و از آرمانهای واقعی مارکسیستی و انترناسیونالیستی دفاع کرد. مبارزه با سوسیال دمکراسی خائن کارگران انقلابی را نسبت به سوسیال دمکراسی دشمن بیامان بارآورد. دگماتیسم و سکتاریسم پاسخی بود به خیانت سوسیال دمکراسی. با این که لنین در همان ایام کتاب معروف بیماری کودکی کمونیسم را نوشته و کمونیستها را از دگماتیسم و سکتاریسم بر حذر کرد. لنین میگفت با رهبران خائن سوسیال دمکرات باید مبارزه کرد ولی با تودههای سوسیال دمکرات باید همکاری کرد.
ما نیز آنروزها دچار دگماتیسم بودیم و میخواستیم تمام شیوههای انقلاب اکتبر شوروی را به طور مکانیکی در ایران به کار بریم. باید گفت که این بیماری در تمام شعب کمینترن دیده میشد. سالهای متمادی با این افکار مبارزه شد و کمونیستها در خیلی جاها این بیماری را برطرف کردند.
آنچه که مربوط به ایرانست ما باید انقلاب اکتبر را خوب درک میکردیم و اصول و شیوههای آنرا از سنجیدن محیط و وضع خاص کشور به کار میبستیم. ما آنروزها زیاد کتابی عمل میکردیم. انقلاب اکتبر به ما کمک کرد، چشم و گوش ما را باز کرد ولی ما نتوانستیم درست عمل کنیم. برای اصلاح کار وقت لازم بود.
عده دانشجویان ایرانی در این دانشگاه شاید از صد نفر تجاوز نکند و من در حدود ۸۵ نفر آنها را به خاطر دارم. سرنوشت این عده چگونه بوده است؟ عده زیادی از این رفقا به ایران برگشته مشغول فعالیت اجتماعی و خدمت به خلق شدند. خدمات آنها ارزنده و قابل احترام بوده است. این عده انواع سختیها و فشارها را در زندگی خود دیدند. عده زیادی از کار خود دست برداشته با شرایط بسیار سخت دست به گریبان بودند تا مردم را متشکل نموده برای آزادی و استقلال مبارزه نمایند. این عده دايماً در حال گرسنگی به سر میبردند، دايماً تحت تعقیب پلیس قرار داشتند. کار این عده بسیار دشوار بود، زیرا که تودهها هنوز به آرمانهای سوسیالیستی آشنا نبودند. مبارزه کمونیستهای ایران در دوران ارتجاع رضاشاهی برای نسل جوان ما باید آموزنده و سرمشق باشد. عدهای از این رفقا در زندانها و تبعیدها با بدترین شرایط به سر بردند. عدهای در زندان یا در تبعید فوت کردند. ما اینجا فقط اسامی عده محدودی از این رفقا را میآوریم که در حال حیات نیستند. اینها عبارت بودند از عبدالحسین دهزاد (حسابی)، حسین شرقی، علی شرقی، رضا روستا، محمد تنها کارگر مطبعه و دیگران. در گیر و دار مبارزه همه آنها طاقت این سختیها را نداشتند. عدهای هم از سیاست دوری جستند. بعضی از آنها در تاجیکستان مشغول خدمت به خلق تاجیک شدند. آنهایی که در شوروی مانده بودند عدهای قرباتی دوران کیش شخصیت شدند.
ما دايماً از کمینترن و از کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی سخنران برای دانشگاه دعوت میکردیم. چند بار از وزارت خارجه سخنرات دعوت کردیم. از آنجمله شومياتسکی و یورهنف را که هر دو در ایران سفیر بودند. آنها در جلسه گروه ایرانیها درباره اوضاع ایران اطلاعاتی به ما میدادند. اظهارات این دو نفر را درباره رضاشاه به خاطر دارم. شومیاتسکی میگفت که او و همکارانش رضاخان را آدم مترقی میدانستند و در عینحال روزی رضاخان به شومیاتسکی گفته بود «من که آدم شما بوده ام.» رضاخان در ایام قزاقیاش مدتی در بانک روس قراول بوده است و کمی هم روسی میدانست. این جملات رضاخان به سفیر شوروی در آستانه شاه شدن این معنی را داشت که از من مطمئن باشید. یورهنف مطلب دیگری را هم میگفت. او میگفت روزی همراه کارمندان سفارت شوروی از سفارت ترکیه بیرون میآمدیم. در این بین رضاخان با عدهای وارد سفارت میشد. همین که او ما را دید با روسی دست و پا شکستهاش گفت: «خدایا! چقدر بلشویک میبینم.» این جمله او میفهماند که رضاشاه چقدر از بلشویکها وحشت داشت.
———————————————–
* هنگام رشد و توسعه انقلاب در چین (سال های ۲۸-۱۹۲۴) شاید این در سال ۱۹۲۵ بود که در مسکو دانشگاه خاصی برای چینیها دایر شد که صدها دانشجوی کمونیست در آنجا مشغول تحصیل علوم اجتماعی بودند. پیوند کوتاه: https://tinyurl.com/zcdefek8