تارنگاشت عدالت – دورۀ سوم
هر نوشتار، هر ترجمه، هر مبارزه سیاسی، هر مبارزه فرهنگی، حتا هر انتخابات ریاست جمهوری، مبارزه حافظه علیه فراموشی است. در کشور چه اتفاق افتاد؟ چگونه اتفاق افتاد؟ چرا اتفاق افتاد؟ چه اتفاق افتاد که ما را به جایی که امروز هستیم آورد؟ …
در مجله «دانش و امید» شماره ۹، دیماه ۱۴۰۰، مطلبی به نام «واقعیاتی از چین در کتاب: قرن چینی» با امضای کورش تیموریفر منتشر شده است.
با توجه به اهمیت موضوع، و به نشانه احترام به خوانندگانی که تنها به قاضی نمیروند، تصمیم گرفتیم موضوع «سوسیالیسم با ویژگیهای چینی» را به صورت کاملاً مجازی بین گئورگوس مارینوس (عضو هیأت سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست یونان) و ولفرام السنر (نویسنده، استاد بازنشسته اقتصاد در دانشگاه برمن، آلمان، سردبیر نشریه «بررسی اقتصاد سیاسی تکاملی» و استاد مهمان در دانشگاه جیلین، چین) به مناظره بگذاریم! زنده یاد هانس هاینتس هولتس نیز زحمت جمعبندی مناظره را تقبل فرمودند!
***
منبع: شبکه همبستگی (SolidNet)
۱۳ دسامبر ۲۰۲۱
فرازهایی از سخنرانی گئورگوس مارینوس، عضو هیأت سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست یونان در برلین (۲۰ نوامبر ۲۰۲۱)
…
از جنبش کمونیستی انتظار میرود بر خطاهای بسیاری که سوسیالیسم علمی و اصول آن را محو مینمایند فائق آید.
ما این را در پرتو بحث درباره چین و انتظاراتی که از بهاصطلاح سوسیالیسم با «ویژگیهای چینی» پرورش مییابد یادآور میشویم. ما فاکتهای حقیقی را در نظر میگیریم.
در چین، سلطه روابط تولید سرمایهداری سالها پیش آغاز شد، انحصارات ایجاد شدند، بیش از ۶۰ درصد تولید ناخالص داخلی به وسیله بنگاههای بزرگ ایجاد میشود، تریلیونها دلار سرمایه به کشورهای دیگر صادر میشود و رسوخ آن با «جاده ابریشم جدید» شتاب میگیرد، استثمار نیروی کار در داخل و در کشورهایی که سرمایه چینی در آنها سرمایهگذاری می شود در حال تقویت است. در چین حدود ۱۰۰۰ میلیاردر وجود دارد که میتوانند عضو حزب، در رهبری آن، در مجلس ملی باشند و هستند.
در نتیجه، هیچ مبنایی برای مقایسه با «نپ» در روسیه پس از انقلاب در اوایل دهه ۱۹۲۰، زمانی که نخستین گامهای خود را برای ایجاد پایههای سوسیالیستی برمیداشت و مجبور شد برای بقای قدرت کارگری و به دست آوردن زمان برای انجام یک ضد حمله در رویارویی خود با بورژوازی و ضدانقلاب، امتیازهای موقت بدهد، وجود ندارد.
حزب کمونیست چین از «بهروزی همگانی» صحبت میکند، اما این انحصارها و سود آنها است که از بهروزی برخوردارند. طبقه کارگر به مثابه طبقه استثمارشونده با دستمزد کم و مزایای کم، بدون خدمات بهداشتی ، آموزش رایگان، با سطح پایین حقوق اجتماعی، با بیکاری زندگی میکند.
این فاکت که فقر مطلق در چین، که چند دلار در روز تخمینزده میشود، کاهش یافته است، دلیلی بر اثبات ساختمان سوسیالیسم نیست. پرسش اصلی این است که چرا فقر انبوه برای مردم و ثروت زیاد برای سرمایههای بزرگ وجود دارد.
چین بر اساس آمار سال ۲۰۱۹ حدود ۱۴٫۴ تریلیون دلار تولید ناخالص داخلی دارد، و برای مقام اول در نظام سرمایهداری با ایالات متحده آمریکا با بورژوازی و منافع آن به مثابه نیروی محرکه رقابت میکند، چین از سطح تولید بالای نیروها مولده برخوردا است، و مطمئنا نمیتوان آن را به مثابه یک «کشور در حال توسعه» توصیف کرد.
سوسیالیسم با انحصارات، با سرمایهداران و استثمار وجود نداشت، وجود ندارد و وجود نخواهد داشت. روابط استثماری بازتولید خواهد شد و مواضع درباره ساختمان یک کشور سوسیالیستی معاصر و قدرتمند در دوره سده دوم را، آنطور که حزب کمونیست چین ادعا میکند رد خواهد کرد.
مالکیت اجتماعی بر ابزار تولید و اقتصاد بازار مفاهیم متضادی هستند، و با مفهوم خود- ساخته «اقتصاد بازار سوسیالیستی»، مفهومی که سردرگی و توهم تولید ، نمیتوان بین آنها پل زد.
اگر جنبش کمونیستی سرمایهداری را به عنوان سوسیالیسم بپذیرد، بحران عمیقتر میشود و راه به سوی سازماندهی دوباره دشوارتر میشود.
طبقه کارگر نمیتواند زیر پرچم هیچ مرکز سرمایهداری بایستد، طبقه کارگر انحصارات را بسته به خاستگاه آنها انتخاب نمیکند. طبقه کارگر با ماهیت استثماری آنها کاملاً مخالف است.
چند روز پیش کارگران انحصار «کاسکو» در بندر پیرئوس در یونان برای همکاران خود که به دلیل تشدید کار و عدم تدابیر حفاظتی برای ایمنی و جانشان جان باختند سوگوار بودند. آنها بلافاصله یک بسیج اعتصابی را که که ۷ روز به طول انجامید سازماندهی کردند و برای خواستهای خود مبارزه نمودند.
…
***
منبع: روزنامه چین (چاینا دیلی)
۱۵ ژوئیه ۲۰۲۱
نویسنده: ولفرام السنر
افق گستردهتر
توسعه سوسیالیستی چین، جهان را به سمت ساختنمان جامعهای با آینده مشترک سوق میدهد
پس از دههها اصلاحات و گشایش، چین اکنون در مسیر مبدل شدن به بزرگترین اقتصاد جهان، در مسیر بازگشت به یک هنجار تاریخی که به زودی عادی جدید خواهد بود، قرار دارد. در حالیکه حدود ۲۰۰ سال طول کشید تا کشورهای صنعتی توسعه یافته به سطوح بالای توسعه یافته دست یابند، چین آنرا در حدود چهار دهه به دست آورد. چین در چهار دهه گذشته دستاوردهای چشمگیری داشته است، از جمله بیش از دو برابر کردن میانگین امید به زندگی، از بین بردن فقر مطلق و بیسوادی، و دستیابی به برابری جنسیتی.
چین نخستین و تاکنون تنها کشوری است که به هدف توسعه هزاره سازمان ملل متحد برای ریشهکنی فقر مطلق دست یافته است. از سال ۱۹۹۰ تا ۲۰۱۵، نسبت افرادی که به طور متوسط با کمتر از ۱٫۹۰دلار در روز زندگی میکردند در چین به نصف کاهش یافت زیرا این کشور وظیفه کاهش فقر خود را زودتر از زمان مقرر انجام داد. چین با خارج کردن همه ۱۰۰ میلیون روستایی که در آغاز دهه ۲۰۱۰ هنوز در فقر زندگی میکردند، در صدمین سالگرد تأسیس حزب کمونیست چین، فقر مطلق را ریشهکن کرده است. آنها در حال حاضر بالای خط فقر ۳٫۲۰ دلار در روز، و در مسیر بهبود پایدار قرار دارند.
چین از طریق بهبود امکانات صنعتی، حمل و نقل و زیرساختهای صنعتی در مناطق روستایی را، به ویژه در مناطق غربی تقویت کرده است. شبکههای فیبر نوری با سرعت بالا، شبکههای بیسیم سریع، وسایل نقلیه برقی و کارخانههای جدید شالوده محکمی برای رشد سریع منطقه غرب در چین ایجاد کردهاند. بسیاری از روستاییان خردهفروش شدهاند و در «تائوبائو» (Taobao)، در بازار اینترنتی پررونق شرکت فناوری «علیبابا» (Alibaba)، محصولت کشاورزی محلی را میفروشند. بسیاری از الگوهای جدید کسبوکار اینترنتی، کانالهای درآمدی جدیدی را برای کشاورزان فراهم میکنند. با توسعه مناطق روستایی چین، تعداد زیادی از کارگران مهاجر برای زندگی و کار به شهرهای خود بازگشتهاند، و تعداد بیشتری از آنها به زادگاههای در حال صنعتیشدن خود بازخواهند گشت، و نرخ شهرنشینی چین به ۶۵ درصد خواهد رسید. در سالهای اخیر، نرخ رشد اقتصادی بسیاری از مناطق در منطقه غربی حتی از استانهای شرقی نیز پیشی گرفته است.
چین از آغاز حیات خود در سال ۱۹۴۹، از زمان گشایش و اصلاحات در سال ۱۹۷۸ و از زمان تعدیلهای کیفیتاً بالا و تعمیق اصلاحات در دهه ۲۰۱۰، امکانان صنعتی خود را بهبود بخشیده و ساختار اقتصادی خود را همواره بهینه کرده است. به عنوان مثال، در سالهای اخیر ظرفیت زغال سنگ خود را به میزان قابل توجهی کاهش داده است. چین ۱۰۰۰ معدن زغال سنگ دارای کیفیت پایین را تعطیل کرده است. و دهها میلیون تُن از ظرفیت تولید فولاد را حذف کرده است. این کشور اکنون در حال اجرای سیاستهای آزمایشی پیشرو در زمینه کربن کم از طریق برنامهریزی مجدد و طراحی مجدد تقسیمبندی منطقهای و مقیاس مناطق شهری و روستایی، ایجاد تعادل بین سیاستهای حملونقل و صنعتی، برنامهریزی فضایی و ساختار ساختمان، و تشویق مصرفکنندگان و شهروندان به طور کلی به تغییر رفتارهای روزانه خود برای به حداقل رساندن انتشار کربن است.
رئیسجمهور شی جینپینگ طی سخنرانی در ۷۵-مین نشست عمومی مجمع عمومی سازمان ملل متحد در سال ۲۰۲۰ اعلام کرد که چین تلاشهای خود را برای کمک به مقابله با تغییرات اقلیمی جهانی از طریق تقویت سیاستها و اقدامات با هدف رسیدن به اوج انتشار کربن خود پیش از سال ۲۰۳۰ و دستیابی کربن خنثا [یا انتشار صفر خالص دیاکسید کربن – عدالت] پیش از سال ۲۰۲۰ افزایش میدهد.این کشور پیش از این به برخی از تعهدات خود در توافقنامه پاریس پیرامون تغییرات اقلیمی سه سال زودتر از موعد مقرر عمل کرده است. گامهای چین به سمت تمدن پایدار آینده، به ویژه در مقایسه با آنچه که قدرتهای بزرگ غربی انجام میدهند یا در انجام آن ناکام هستند، راهگشا و نفسگیر است.
چین اهداف مشترک بسیاری از کشورها از جمله بهروزی همگانی و ثبات، توزیع منصفانه و حفاظت از محیط زیست را اجرا کرده است. برای پیشبرد توسعه جهانی، مجموعهای از ایدههای جدید ایجاد کرده، قابلیتهای جدیدی را نشان داده و شبکههای جدیدی، مانند «ابتکار کمربند و جاده» را توسعه داده است. این ابتکار باعث ایجاد بهروزی بیشتر بطور مساوی برای همه شرکتکنندگان میشود. برای نخستین بار در تاریخ، آفریقا میتواند با حمایت چین به طور پایدار خود را صنعتی کند، چیزی که استعمار اروپایی/آنگلوساکسون برای دو قرن از آن جلوگیری کرده است. ایدههای «همکاری و توسعه برای منافع متقابل» و «نقش تغییریافته تجارت جهانی» نشان میدهد که «ابتکار کمربند و جاده» با سلطهطلبی و یکجانبهگرایی، استعمار و امپریالیسم کاملاً متفاوت است. به عنوان مثال، در بحبوحه گسترش جهانی ویروس کرونای جدید، چین تصمیم گرفته است تا بازپرداخت بدهی ۷۷ کشور از فقیرترین کشورهای در حال توسعه را تعلیق کند. و چین صدها میلیون واکسن را به بیش از صد کشور ارائه میکند.
دستاوردهای چین بدون رهبری حزب کمونیست چین غیرقابل تصور میبود. حزب با سابقهای ۱۰۰ ساله، مردم چین را برای دستیابی به رهایی ملی، پشت سرنهادن بحران ها، و ایجاد تعدیلهایی برای اینکه کشور خود را اصلاح کند و بهبود بخشد رهبری کرده است. حزب کمونیست چین مبارزات طولانی علیه تهاجم و سرنگونی نیروهای استعماری و امپریالیستی را رهبری کرد و توسعه چین را در دوران سخت هدایت کرد و چین را به سمت مسیرهای جدیدی هدایت کرد که در گذشته هرگز به وسیله بشر دنبال نشده بود. مردم بیش از پیش به چنین نیروی سیاسی و حکومتی اعتماد میکنند و به درستی امیدهای زیادی به آن بستهاند، زیرا مسیر سوسیالیستی با ویژگیهای چینی نشان داده است که موفقترین و در واقع تنها آلترناتیو شدنی است.
طی قرن گذشته، حزب کمونیست چین بحرانهای متعددی را، از راهپیمایی طولانی تا موفقیت در تأسیس جمهوری خلق چین تجربه کرده و به آنها پرداخته است. چین مجبور بود در تولید صنعتی به واردات از کشورهای غربی اتکاء نماید و مجبور بود به مثابه یک کارخانه تولیدی کم هزینه خدمت کند. اما اکنون این کشور در تحقیق و توسعه فناوری پیشگام شده است، به ارتقای صنعتی دست یافته است، الگوی گردش دوگانه بین بازارهای داخلی و جهانی را توسعه میدهد، و انقلابهای زیست محیطی با فناوری پیشرفته و چشمگیرترین و پیشرو در جهان را به راه انداخته است. این کشور همچنین همکاری جنوب- جنوب را توسعه داده، و همانطور که اشاره شد«ابتکار کمربند و جاده» را آغاز و ترویج کرده است، با اقدامات قابل ارجاع با همهگیر مقابله کرده و واکسنهای کووید-۱۹ را در اختیار اکثر کشورهای در حال توسعه قرار داده است.
حزب کمونیست چین با بیش از ۹۵ میلیون عضو، مطمئناً بزرگترین و با تجربهترین حزب حاکم جهان است. این کشور خِرد، دانش و آموختن، تواناییهای تحلیلی و سیاسی و همچنین ظرفیتهای قوی برای بسیج داخلی و همکاریهای گسترده بینالمللی را نشان داده است. طی یک قرن گذشته، حزب به آرمانهای اولیه خود پایبند بوده و در عینحال، اصلاحات و مفهومسازیهای مجدد را اجرا میکند. این، چین را به سمت دستیابی به تجدید حیات ملی فراگیر سوق میدهد. توسعه چین همچنین نشان میدهد که نظام سوسیالیستی با ویژگیهای چینی در حال پیشی گرفتن از سرمایهداری است و نظامهای امپریالیستی و سلطهطلب را ضعیف میکند. نظام آن در واقع افق بشریت را گسترش میدهد.
https://www.chinadaily.com.cn/a/202107/15/WS60ef7848a310efa1bd661f2e.html
***
تارنگاشت عدالت
منبع: دنیای جوان
نویسنده: هاینتز هولتز
برگردان: خ. طهوری
چرخش رویزیونیستی
برخی اختلافات نظری با روبرت اشتایگروالد
خداحافظی با مارکس: در رویزیونیسم، مصالحات طبقاتی، جایگزین مبارزات طبقاتی میشود.
وقتی توضیحات روبرت اشتایگروالد طی دومقاله http://www.jungewelt.de/2007/12-10/022.php در روزنامه «دنیای جوان« در تاریخ دهم و یازدهم دسامبر سال جاری مرا مجبور به موضعگیری میکند، در ابتدا از خود سئوال میکنم که آیا روزنامه «دنیای جوان» محل مناسبی برای طرح اختلافات نظری در جنبش کمونیستی است. در اصل باید گفت که نه، جای درستی نیست. ولی این واقعیت نقش بیهمتای «دنیای جوان» در ایجاد تفهیم مابین بین نیروهای چپ آلمان را مشخص میسازد. به این خاطر بایستی از آن قدردانی کرد.
اشتایگروالد در مقالاتی که وی در «دنیای جوان» انتشار داده است مواضع Kurt Gossweiler و Renate Münder (و همینطور، هم به نحوی و هم بویژه مواضع مرا) مورد انتقاد قرار میدهد، چون آنها سمتگیری سیاسی را که بیستمین کنگره حزب کمونیست اتحادجماهیر شوروی انتخاب کرد، رویزیونیستی نامیدهاند. قبل از اینکه بخواهم به قضاوت در مورد سیاست خروشچف و پساخروشچف بپردازم، مایلم چند کلمه در مورد مقوله رویزیونیسم ادا کنم، چون من همیشه در برخوردهای پلمیکی از استفاده این عبارت بمثابه یک چماق ابا داشتهام (همانطور از عبارت مقابل آن یعنی استالینیسم). حال چگونه میتوان با ریزبینی علمی مشخصات رویزیونیسم را بیان کرد؟ من مطالبی را که در جای دیگر نیز گفتهام، مجدداً تکرار میکنم : هنگامیکه سمتگیری بسوی رفرم سیستم موجود، جلوی هدف انقلابی برای استقرار یک نظم اجتماعی نوین قرار گیرد، سرانجام، این هدف بطور کلی از خاطر زدوده خواهد شد. مصالحات طبقاتی جایگزین مبارزات طبقاتی خواهد گردید. در اصل این هسته چیزی است که آنرا رویزیونیسم مینامیم. بیائیداین عبارت را مورد تعبیر لغوی دقیق قراردهیم:
Re-videre یعنی مجدداً دیدن و یا بازنگری، مثلاً برای کشف اشتباهات و یا تغییر آنچه که دیگر کهنه شده است. تغییر وزنه تئوریک عناصر تجزیه و تحلیل مارکسیستی، همواره محتوای انواع مختلف رویزیونیسم، از برن اشتاین و کائوتسکی تا بوخارین و از فلاسفه عملی یوگسلاوی تا کمونیستهای اروپائی بود .
لذا مایلم مابین رویزیونیستها و ضدانقلابیون تفاوت قائل شوم، گرچه که پراتیک رویزیونیستی در شرایطی که تحولات انقلابی صورت گرفته، میتواند به پیامدهای ضدانقلابی بیانجامد. آنچه که مربوط به تئوری میشود، رویزیونیستها فقط خواستار تغییر طرح اولیهاند.
هدف از یک «بازنگری» این نیست که تمامی طرح و تمامی کار بدور ریخته شود بلکه تنها برخی اجزا و جوانب آن است که لازم به بازنگری است. حال این بسته به طبع نویسنده رویزیونیست است که به کدام جنبه از مطلب علاقمند است. بهمین دلیل پلمیک کلی علیه رویزیونیسم به اهداف استدلالی خود نمیرسد و بسیار کلی باقی میماند. اگر قرار باشد که از پایههای اساسی تئوری دفاع شود، باید رویزیونیسمهای مختلف بطور مستمر و تک تک رد گردد. در این چارچوب مایلم یک تعبیر عام رویزیونیسم را به بخشهای مختلفی تقسیم کنم. من کاملاً کلی میگویم: رویزیونیسم، تغییر پیوستگیهای سیستماتیک در تئوری مارکسیستی (از مارکس، انگلس، لنین و جانشینانشان) با حفظ یک بلوک از عناصر تئوریک آثار مارکس ولی با این پیامد که (در اصل جوهر اصلی آنرا نشانه میرود) و به یک تغییر عمده در پراتیک سیاسی منجر میگردد؛ رویزیونیسم در اصل تطابق خود با وضعیت جدید اجتماعی – تاریخی است.
از این تعریف، موقتاً بخشهای زیر از تکامل تئوری و عمل رویزیونیستی حاصل میشود: رفرمیسم، یعنی
• چشمپوشی از سیاست کاربردی انقلابی با اعتماد به عملکرد فزاینده رفرمها،
• نابودی مقولات عملی سیاسی (مبارزه طبقاتی، دیکتاتوری پرولتاریا، وظیفه تاریخی طبقه کارگر، نقش آوانگارد حزب و غیره)،
• اقتصادگرائی (اکونومیسم): اغماض روابط طبیعت؛ اغماض نقش روبنا و استقلال نسبی سیاست؛ تکنیکگرائی و غیره،
• تعبیر انسانی (آنتروپولوژیستی) اقتصاد سیاسی،
• ذهنیگری: درنظر نگرفتن شرایط عینی بویژه شرایط اقتصادی و شرایط ایجاد آگاهی طبقاتی؛ بهمین دلیل گرایش به لحظهگرائی در عملکرد سیاسی؛ «فلسفه عمل» و غیره،
• انتقال تصورات دمکراسی بورژوائی به سوسیالیسم،
• تداخل مقولات ویژه جهانبینی بورژوائی به تئوری مارکسیستی (رویزیونیسم فلسفی)،
• ترجیح دادن ارزشیابی اخلاقی از روندهای سیاسی بجای تجزیه و تحلیل برحسب ماتریالیسم تاریخی («موقعیت آمالها» در تاریخ تئوری سوسیالدمکراسی).
استناد به تغییرات در واقعیتهای تاریخی به رویزیونیسم رنگ منطقی بودن میدهد. زیرا که طبیعی است که وضعیتهای اجتماعی در طول زمان تغییر میکند و امروزه که در برخی از امور حتا بسیار سریعتر. مارکسیسم بعنوان علم تاریخی فوقالعاده بنا به ساختار تئوری خود، نوعی «سیستم باز» است. ولی بین خواص و نوع تجلی پدیدهها فرق قائل است. مثلاً: انباشت سرمایه از خواص سرمایهداری است ولی نحوه ایجاد سرمایه، وابسته به شکل تولید سرمایه میباشد. رویزیونیسم درنظر گرفتن انواع ظهور سرمایه نیست، بلکه در نظر نگرفتن مشخصات غیرقابل تغییر آن است. انسان نمیتواند طرفدار ماتریالیسم تاریخی بماند، اگر برای نقش تعیینکننده در تاریخ، بجای مناسبات تولیدی، انگیزههای روانی دولتمردان را مسئول بداند. انسان قادر نیست نابرابری اجتماعی را از میان بردارد، بدون آنکه مکانیسمهای تولید ارزش اضافی که بجیب افراد خصوصی میرود، یعنی سود را از میان بردارد. اما این بدان معنی است: انسان باید سیستم سرمایهداری را که بر پایه این مکانیسمها استوار است، از میان بردارد. این مثالها باید نشان دهد که : هرکس که اساس و نتایج حاصله از آنرا مورد سئوال قرار دهد، رویزیونیست است.
سمتگیری اقتصادی
اینکه با بیستمین کنگره حزب کمونیست اتحادجماهیر شوروی فصل جدیدی در تاریخ اتحادجماهیر شوروی آغاز شد، مورد تردید نیست. مابین کمونیستها و همینطور در بین احزاب کمونیستی در سطح جهان این مسئله مورد بحث است که آیا این برش تاریخی، چرخشی بسوی «نرمال شدن» زندگی اجتماعی پس از دوران سازندگی و جنگ، یعنی پایان فاز به اصطلاح انقلاب ممتد بود؛ و یا اینکه در اینجا نوعی عقبگرد از پرنسیپهای تعیینکننده برای تکامل یک جامعه کمونیستی آغاز شد که نقطه پایانش را اعتراف علنی گورباچف در موردقصد وی برای تلاشی سیستم سوسیالیستی گزارد. من میخواهم با استفاده از معیارهای نامبرده این سئوال را مورد بررسی قرار دهم.
طبیعی است که در این کنکاش نه سال ۱۹۵۶، بلکه فاصله زمانی مابین ۱۹۵۶ تا نابودی اتحادجماهیر شوروی مورد بررسی قرار خواهد گرفت، زیرا که مسئله نه بر سر یک واقعه، بلکه یک روند تاریخی با تمامی تضادهای درونی خود میباشد. علاوه برآن روشن است که جامعهای که در حال ساختن سوسیالیسم است و لازمه اساسی آن، یعنی الغای مالکیت خصوصی بر وسائل تولید و همگانی کردن آنرا بطور انقلابی حل کرده، گرایشات رویزیونیستی بشکل دیگری ظهور میکند تا در یک محیط سرمایهداری.
با مسئله شیوه زندگی سوسیالیستی آغاز کنیم! خروشچف به مردم وعده داد در مدت کوتاهی سطح زندگی را به سطح زندگی مردم ایالات متحده آمریکا برساند. آیا این وعده برای یک انسان شوروی اصلاً کعبه آمال است؟ سطح زندگی که بر استثمار حداکثر بنا شده و در نتیجه سطح زندگی کسانی است که «در بخش آفتابگیر خیابان» زندگی میکنند؛ سطح زندگی که بزرگترین اختلافات طبقاتی و فقر و فلاکت گسترده را دربر دارد؛ سطح زندگی که بدنبال رقابت بیملاحظه مابین افراد، توسط آنهائی که موفق گردیدهاند حاصل میگردد در حالیکه انسانهای غیرموفق انگ «بیعرضگی» نصیبشان میشود؛ سطح زندگی که کالاهای مادی را مرکز توجه قرار میدهد و تبلور توانائیهای فرهنگی و جوانب مفهومبخش زندگی را کم ارزش میداند و روابط انسانی و واقعی را مثل کالا برآورد میکند که بر مبنای ارزش پولی محاسبه میشود. کوتاهتر بگویم: سطح زندگی که از خودبیگانگی سرمایهداری را به شدیدترین شکل خود به نمایش میگذارد، از خود بیگانگی که مارکس و انگلس و همه مارکسیستها علیه بربریت آن و برای استقرار یک جامعه نوین مبارزه کرده و میکنند! آیا این هدف آن کسانی است که مایل به توزیع ثروتهای اجتماعی، طبق پرنسیپ «هرکس بقدر توانائیهایش و هرکس به اندازه نیازهایش» هستند؟ مطمئناً پس از محرومیتهای سالهای سازندگی و دوران جنگی، نیاز مردم به رفاه موجود بود و بدیهی بنظر میرسید. ولی شهروندان شوروی کاملاً آگاه بودند، که نسبت به دوران پیش از سوسیالیسم، به پیشرفتهای بسیار عظیمی نائل گردیدهاند و برای دستیابی به آن نظم اجتماعی که درآن هرکس بتواند نسبت به حوائجش و توانائیهایش زندگی کند، دوران سازندگی نسبتاً طولانی و صبر عظیمی لازم خواهد بود. چرا میبایستی که توقعات بیجا با افق بورژوائی بیدار میشد و بدان طریق آگاهی طبقاتی (که همواره به تربیت نیازمند است) از درون تهی میگردید؟ در مقابل اغوای کاپیتالیستی مصرف از شیوه زندگی خویش ، دفاع نشد.
برعکس، دفاع از دولت علیه تهدیدات خارجی مدتهای مدیدی ادامه یافت. بدون شک قدرت نظامی اتحادجماهیر شوروی بطور تعیین کنندهای در تثبیت صلح نقش ایفا کرد، زیرا که برای امپریالیسم آمریکا محدودیتهایی را بوجود میآورد. ولی الزام اجتنابناپذیر شرکت در مسابقه تسلیحاتی کشوری که در اثر جنگ بشدت ویران گشته و بسیار ضعیف گشته بود، قرابتی با اعلام توسعه بخش مصرفی نداشت. یک رئیسجمهور بدخواه و کینهجوی آمریکائی میتوانست بگوید که ما با توسعه مسابقه تسلیحاتی اتحادجماهیر شوروی را نابود خواهیم کرد. عملاً تولید تسلیحاتی که برای سرمایه بسیار پرمنفعت است، در یک سیستم سوسیالیستی نقش ترمزکننده رفاه اجتماعی را ایفا میکند. سیستم سرمایهداری لشگر بیکاران، به عقب برگرداندن دستاوردهای اجتماعی و تاراج ملل ضعیفتر را مقدور میسازد؛ سوسیالیسم اشتغال کامل و موسسات انسان پرور مختلف را عرضه میدارد که تنها بدنبال تقسیم برنامهریزی شده ثروتهای که اجتماع تولید کرده مقدور است. رفاه سوسیالیستی با مناسبات سرمایهداری قابل قیاس نیست.
کسی که در این سطح فکر میکند، رویزیونیست است.
مسامحه در مسئله طبقه
آزادی توقعات و تصورات از زندگی بورژوائی طبیعتاً پیامدهای را بدنبال دارد که کل جامعه را متاثر میسازد.
ساختمان سوسیالیسم که میبایستی تحت شرایط برنامه ریزی مرکزی دولتی که تحت شرایط بسیار سخت شروع و همگام با فراهم کردن امکانات دفاعی علیه تجاوز فاشیستی، سازماندهی میشد، یک دستگاه بورکراتیک پدیدآورد که از میان بردن آن برای احیای پرنسیپهای آغازین شوروی بسیار ضرور مینمود.
(من در جای دیگری نشان دادهام که استالین در فاز آخر حیات خود از میان بردن این دستگاه بورکراتیک را بسیار محتاطانه آغاز کرده بود.) پس از کنگره بیستم ، به هنگام گذار قشر بوروکراتها به شیوه جدید سیاسی، رشد تفکر «دارای امتیازات ویژه بودن» در رابطه با توقع بورژوائی از زندگی، باعث بوجود آمدن «نومنکلاتورا» (قشری که از طریق موقعیت حزبی و دولتی به مال و منالی دست مییابد) شد که از آن قشر پس از تلاشی اتحادجماهیر شوروی، مافیای اقتصادی پدیدار گشت.
بدین صورت حزب قدرت خود را از دست داد تا بتواند در راه ساختار کمونیسم گامهای لازم را بردارد و روند انقلابی تحول اجتماعی را زنده نگاه دارد؛ حزب دچار رکود شد و کوشید تا این رکود را با شعارهای اتوپیک «گذار سوسیالیسم پیشرفته به کمونیسم نزدیک است» و یا هم اکنون در شرف وقوع است و غیره، جبران کند. این پندارگرائی باعث شد که مسئله طبقات در اتحاد جماهیر شوروی مورد اغماض قرار گیرد، به قدرت نسبی سرمایهداری کم بها داده شود و تئوری و تحقیق در مورد علم اجتماعی (در عین اینکه علوم فنی و طبیعی بطور پوزیتیویستی خودگردان و موفق بود) پژمرده و نحیف گردد. از نظر عملی، حزب عملاً روز بروز بیشتر وظیفه حفظ ساختارهای سازمانی موجود و از نظر نظری، دفاع از مناسبات موجود را بعهده گرفت، یعنی نقش آوانگارد خود را در بیدار ساختن فعالیت سیاسی تودهها از دست داد. اینکه این وضعیت باعث پدیدآمدن منفذی گردید که ایدئولوژی بورژوائی بتواند در آن رخنه کند، روشن بنظر میرسد. دمکراسی سوسیالیستی که در قانون اساسی اتحادجماهیر شوروی ثبت گردیده بود، دچار سکته شد (که همیشه با عقبماندگی اجین است)، و در ادامه آن تصورات بورژوائی از دمکراسی احیا گردید.
نتیجهگیری از رویزیونیسم
این توضیح اجمالی در مورد اشکال پدیدههائی که – پس از ۱۹۵۶ – بطور فزایندهای زندگی اجتماعی اتحادجماهیر شوروی را تحت تاثیر قرار میداد، کافی است که گرایشات رویزیونیستی در مورد بخشهای اقتصادی، وظایف دولتی و تئوریهای علمی و جهانبینی، را نمایش دهد. بدیهی است که ضعف و پسرفت توانائیهای کمونیستی یکشبه و با یک حرکت صورت نگرفت، بلکه روندی خزنده و بطئی بود. اشتباه است که بخواهیم تنها یک شخصیت که در بهترین شرایط نامی سمبلیک برای مسائلی که در عمق قرار دارد است، را مسبب پیدایش یک چنین روندی اعلام کنیم. باید پذیرفت که اکثریت اعضای حزبی نتوانست با تضادهای عینی که بهنگام بنای فرماسیون نوین اجتماعی پدید آمد، آنطور که باید و شاید رفتار کند. بدیهی است که در این شکست تااندازه زیادی شرایط اولیه تاریخ روسیه و پریود سازندگی اتحادجماهیر شوروی جوان انعکاس مییابد. بهمین دلیل در برنامه اخیر حزب کمونیست آلمان در توضیح فشارهائی که اتحادجماهیر شوروی در اثر سیاست خشن قدرتهای امپریالیستی با آن دست به گریبان بود آمده است: «شکست سوسیالیسم در عین حال نتیجه ضدانقلاب داخلی و خارجی است (…) در نتیجه تشدید مشکلات اجتماعی داخلی، تاثیر عوامل خارجی و ناتوانی فزاینده درحل وظایف اجتماعی موجود، صحنههای مانور روزبروز تنگتر شد. در بین احزاب حاکم برخی از کشورهای سوسیالیستی اروپائی – قبل از همه در اتحادجماهیر شوروی – بدنبال این وضعیت بحرانی، نیروهای رویزیونیست بقدرت رسیدند. و بدین صورت در خاتمه راه برای شکست سوسیالیسم گشوده شد.» اما اینکه کدام علل اجتماعی باعث شد که ساختمان موفقیتآمیز دولت سوسیالیستی پس از انقلاب اکتبر نتواند قدرت دفاعی لازم برای مقابله با نفوذ رویزیونیسم را فراهم آورد، بحثی است که باید بیشتر مورد بررسی و تحقیق قرار گیرد.
«روبرت اشتایگروالد» تمام اینها را میداند. نمیتوانم تصور کنم که او، شخصی که در زندگی خود واقعاً برای کمونیسم مبارزه کرده، در اساس با آنچه که گفته شد مخالف باشد. آنچه که مورد اختلاف است، ظاهراً برآورد عللی است که به اضمحلال نیروی سیاسی و اخلاقی کمونیستها ، یعنی سازمان آنها یعنی حزب منجر شد. برای اشتایگروالد هسته اصلی برای «نتیجهگیری لازم از درسهای تاریخ کمونیسم، فائق آمدن بر آن رفتار، شیوه تفکر و ساختارهائی که در تضاد با ایده انساندوستانهائی که معرف جهانبینی ما است» میباشد، که با بحث در مورد رویزیونیسم توجه به این مسئله «منحرف» میگردد. اشتایگروالد عبارت استالینیسم را استعمال نمیکند. وی به قطعنامه رهبری حزب کمونیست آلمان که متعلق به تقریباً ۱۵ سال پیش است و استعمال این « ناحرف» را تقبیح میکند، وفادار است؛ اما مفهوم کلام وی همین است.
این خاصه بیماری روحی استالینیسم است که علل تلاشی سیستم شوروی در بیست سال آخر حیات خود را به دوران حکومت استالین مربوط مینماید و یا حتا خیلی نامعقولتر تنها به شخص استالین وابسته میکند. وگرنه اشتباهاتی که گویا استالین بجای گذارده بود را میشد در طول ۳۵ سال پس از مرگ وی تصحیح کرد.
من به بخش زیادی از نادرستیها، جابجائی چشماندازها و برداشتهای غلط تاریخی که در طول نوشته اشتایگروالد بچشم میخورد و شیوه استدلال وی را مشخص میکند، نمیپردازم. لازمه اینکار یک مقاله، بسیار پلمیکتر دیگر خواهد بود و من علاقهای به پلمیک ندارم بلکه هدفم دستیابی به شناخت است و علاوه برآن به این هم اذعان دارم که هیچکس آزاد از یکطرفه قضاوت کردن نیست ؛ اما درست بهمین علت اگر ما به روی آدمکهای مقوائی که با قلب واقعیت ساختهایم، آتش بگشائیم، کمکی به شناخت مسئله نکردهایم.
اخلاقگرائی و تاریخگرائی
واقعاً این یک سئوال مرکزی است که چگونه اهداف انساندوستانهای که شاخص هویت کمونیستی است، با استعمال زور و حتا زور بیش از حد در طی تحولات انقلابی، همخوانی دارد. این مشکلی است که در طی حکومت ژاکوبنها در انقلاب کبیر فرانسه مطرح شد. «استعمال گیوتین به نام آزادی، برابری و برادری». باید اذعان داشت که ترور علیه انقلابیون ابتدا از طرف مدافعین سیستم موجود آغاز گردید. در روسیه هم «ترور سفید» قبل از «ترور قرمز» شروع شد. برای مدت زمان نسبتاً کوتاه تغییر قدرت سیاسی (که آنرا انقلاب مینامیم) کلیه زیاده رویها همه را به هراس میافکند و همه فوراً این اقدامات را محکوم مینمایند، ولی ـ بویژه در دید تاریخی مثلاً در مورد آگوستوس، کرومول و یا روبسپیر، این اقدامات، بیگانگیهای غیرقابل اجتناب در اهداف انقلابی در طی روند انقلابی تعبیر میگردد.
انقلاب اکتبر، انقلابی از نوع نوین بود. این تغییر قدرت نه برپایه مناسبات تغییریافته طبقاتی و یا تولیدی انجام گرفت، بلکه برعکس روند این نوع تغییرات را بجریان انداخت. تسخیر قدرت سیاسی پیش شرط تحول اجتماعی است که جوهر اصلی آنرا تشکیل میدهد. این تحول یک روند دراز مدت است، بطوریکه ما در اینجا با یک روند انقلابی دراز مدت سروکار داریم. پدیدههای استثنائی که با یک انقلاب اجین هست، یعنی سرکوب طبقات مخالف، مبارزات فراکسیونی در صفوف خود بدلیل خطوط کاربردی از هم دور شونده و یا حتا خیلی ساده بخاطر کسب قدرت، اعمال زور برای تحمیل شیوههای نوین رفتاراجتماعی ، دگماتیزهکردن جهانبینی نوین که همه ما از تاریخ میشناسیم، در یک چنین وضعیتی رشد میکرد و حتا هرچه که دشمنان خارجی بیشتر به رسوخ مخرب خود ادامه میدادند، بیشتر توسعه مییافت. (بدیهی است که «ستون پنجم» نیروهای امپریالیستی و فاشیستی فعال بود)
طی این دوران ناحقیهای وسیعی صورت گرفت، زور و فشار عظیمی بکار گرفته شد و ساختارهای دمکراتیک در بدو پیدایش خود نابودگردید. هیچیک از اینها قابل توجیه نیست و باید محکوم گردد، زیرا که با هنجارهای اخلاق کمونیستی (و اساساً هرنوع اخلاقی) در تضاد است. باید سئوال شود که در روندهای انقلابی آتی چگونه میتوان از تکرار نظایر آنها جلوگیری بعمل آید. برای اینکار ولی باید از نظر تاریخی دریابیم که چه شد که این شد و چرا یک اجتماع در آغازکار با آن ایدهالی که خواهانش است؛ تفاوت دارد. اخلاقگرائی و تاریخگرائی دو مقوله مختلف است؛ ولی هرکس که بخواهد روندهای تاریخی را با معیارهای هویت اخلاقی شکل بخشد، رویزیونیستی میاندیشد.
اگر نمونه توضیحی اشتایگروالد را دنبال کنیم، به این نتیجه خواهیم رسید که تلاشی اتحادجماهیر شوروی پس از انتخاب استالین به دبیر کلی حزب کمونیست اتحادجماهیر شوروی آغاز شد. واین یعنی: انقلاب اکتبر شکست خورد.
میتوان از خود سئوال کرد که آیا این برداشت نوعی از رویزیونیسم سوسیال دمکراسی و یا تروتسکیستی است. روبرت اشتایگروالد مطمئناً اینرا نمیخواهد. اما پس باید تضادهائی را اعلام کند که بهنگام ساختن سوسیالیسم در کشوری با شرایط اقتصادی و فرهنگی ناپخته و با یک طبقه کارگر بسیار کوچک پدید میآید. و اینکه چه کار بزرگی بود که کشور را با وجود کلیه تجاوزات وحشیانه در طی بیست سال به دومین قدرت جهانی رشد دادن و در عین حال سطح زندگی مردم را نیز ارتقا بخشیدن. سوسیالیسم و نقش آوانگارد حزب با این شاهکار برتری تاریخی خود را نشان داد. اما در درون خودِ این آزمایش یک تضاد عمل میکرد. پس از مرگ لنین، طی سازو کار «بیاد لنین» ۲ میلیون عضو جدید به حزب پیوستند؛ از آنها افراد کمونیست تربیت کردن، یک وظیفه سنگین حزبی بود. در این روند نمونههای مختلفی از آگاهی و رفتار به کادرها الغا گردید که باقیماندههای دوران ماقبل سوسیالیستی را در خود داشت. برای اینکه به ثبات جهانبینی دستیافت باید در مبارزه طبقاتی ایدئولوژیکی کوشا بود.
گردآوری کلیه نیروهای ملی برای جنگ دفاعی علیه حمله فاشیستی میبایستی که پیش از جبهه ایدئولوژیکی قرار میگرفت. آغاز کارتربیتی برای تثبیت جهان بینی وظیفهای بود که بعهده نسل پس از جنگ قرار داشت. بهمین دلیل سئوال اساسی در مورد رویزیونیسم بیستمین کنگره، سئوال شیوه زندگی سوسیالیستی است؛ با جواب به این سئوال است که مسئله جهانبینی روشن خواهد شد.
در خاتمه یک جمله خصوصی: اینکه روبرت اشتایگر والد و من امروز میتوانیم سن بالای ۸۰ سال را تجربه کنیم، مدیون ارتش سرخیم که به رهبری ژنرالیسیمو ژوزف استالین بر فاشیسم آلمان پیروز شد. در این مورد میتوان در استدلال خود از احساسات استفاده کرد.
https://old.edalat.org/node/999
پیوند کوتاه: https://tinyurl.com/3sb6d3yw